۱۳۹۳ شهریور ۲۵, سه‌شنبه

مقوله «تجربه» در آثار خواجه شیراز (8)


تحلیلی از شین میم شین

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر در خلوص قلبی من تردید داری، مورد آزمون و آزمایشم قرار بده.
·        برای اینکه تجربه عیار آدم های خالص و بی غل و غش را تعیین می کند.
·        به همان سان که محک عیار زر خالص را تعیین می کند.
  
·        محتوای این بیت را در بیت دیگری مورد تأمل قرار داده ایم.

·        اما در ورای این سخن  تکراری  مکرر خواجه چه می گذرد؟

1
تیمور لنگ
 
 در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

·        خواجه به معشوق، در هیئت هراس انگیز خان و یا سلطان بی خبر از خرد، خردستیز و خونریزی از «عشق» ناب خویش نسبت به او و هوادارانش خبر می دهد.

·        عرض ارادت به خان و سلطان و ولی فقیهی نه هنر است و نه دشوار.
·        هر کسی از عهده چنین ادعائی با هر نیتی بر می آید.

2

·        هم خواجه به این حقیقت امر واقف است و هم سلطان و خان و خمینی و خامنه ای و خلخالی.

·        به همین دلیل خواجه باید خلوص قلبی خود را اثبات کند.
·        اثبات خلوص قلبی اما آسان نیست.

·        قلب را که نمی توان از صدف سینه کسی به خنجر خونین خانی بیرون کشید، بسان سفره ای باز کرد و  محتوای خالص و ناخالص آن را به چشم خود دید و یقین حاصل کرد.

3
 در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

·        خواجه ولی هر کس نیست.

·        خواجه قرآن کریم و سلیم و سلیمه و سکینه را ازبر می داند، آنهم نه به یک روایت، بلکه به چندین روایت.
·        خواجه بر خلاف بعضی از بی خردان ماضی و مضارع و مستقبل می داند که خان و سلطان آسمانی ـ انتزاعی بی خبر از خرد و خردستیز و خونریز و خونخواری از پیامبری خواسته که برای اثبات ایمان قلبی اش به وحدانیت او، سر تنها فرزندش را از تنش جدا کند.


·        خواجه هم به همین دلیل از ولی فقیه طبقه حاکمه می خواهد که او را برای کسب یقین به محک تجربه بزند.
·        مثلا به استالینگراد بفرستد که حتی ددان درنده بورژوازی واپسین (فاشیسم) زنده به خانه برنگشتند، چه رسد به رندان خراباتی فئودالیسم واپسین.

4
·        اکنون به تمامی غزل خواجه نظری می اندازیم و می گذریم:

ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من می ‌روم الله معک

تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود، حاصل تسبیح ملک

در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک

گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک

بگشا پسته خندان و شکر ریزی کن
خلق را از دهن خویش مینداز به شک

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

چون بر حافظ خویشش نگذاری، باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر