۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

سیری در جهان بینی مولوی (25)


جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی
(604 ـ 672)
سیری در فیه ما فیه
تحلیلی از شین میم شین

من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.

·        معنی تحت اللفظی:
·        من عاشق خیالی هستم که حاوی و حامی حق باشد و بیزار از حقیقتی هستم که خالی از حق است.

1
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.

·        در این کلام قصار مولانا حق به معنی باری تعالی بکار رفته است و نه به معنی حقیقت.
·        حالا می توان کلام قصار قبلی مولانا را با اطمینان بیشتر و بهتر توضیح داد:

حق یکی است و راه یکی است.
سخن، دو چون باشد.

·        خدا یکی است و راه رسیدن به خدا هم یکی است.
·        بنابرین وحدت کلمه اجتناب ناپذیر است و اختلاف نظر مجاز نیست.

·        ما این کلام مولانا را به همین معنا هم مورد تأمل قرار داده ایم.

·        مراجعه کنید به بخش قبلی همین تحلیل.   

2
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.

·        در این کلام مولانا از سوئی دیالک تیک عشق و نفرت به شکل دیالک تیک بندگی و بیزاری بسط و تعمیم می یابد و از سوی دیگر دیالک تیک حقیقت و دروغ به شکل دیالک تیک حقیقت و خیال:

الف
·        مولانا عاشق خیالی است که در آن خیال وجود خدا اثبات و تأیید می شود.

ب
·        مولانا اما بیزار از حقیقتی است که در آن حقیقت، وجود خدا اثبات و تأیید نمی شود و یا بمراتب بدتر، وجود خدا انکار  و تکذیب می شود.

·        این جفنگ مولانا اما به چه معنی است؟

3
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.

·        این جفنگ مولانا اولا به معنی بی اعتنائی اصحاب تصوف و طریقت و عرفان به حقیقت عینی است.
·        عرفان حتی دو دو تا چهار تا را رد می کند، اگر خادم خرافه  وجود خدا نباشد.

4
·        این جفنگ مولانا ثانیا به معنی تقدم بخشیدن به حق در مقابل حقیقت است.
·        در قاموس اصحاب تصوف و طریقت و عرفان، حق و یا خدا مقدم بر حقیقت است.

5
·        این موضعگیری نظری اصحاب تصوف و طریقت و عرفان به معنی به زیر کشیدن حقیقت از اریکه قدرت و نشاندن حق موهوم به جای آن است.

6
·        اصحاب تصوف و طریقت و عرفان در این نقطه کمترین فرقی با طرفداران شریعت و تئولوژی و روحانیت فئودالی ندارند.
·        به همین دلیل هم ایده ئولوژی فئودالی با اصحاب تصوف و طریقت و عرفان برخوردی دوگانه دارد:

الف
·        جنبه های انقلابی و ضد فئودالی اصحاب تصوف و طریقت و عرفان را بیرحمانه می کوبد.  

ب
·        جنبه های خرافی و ایراسیونالیستی (خردستیز) اصحاب تصوف و طریقت و عرفان را مورد تأیید و حمایت قرار می دهد و چه بسا حتی با ترمینولوژِی (مفاهیم و مقولات و تئوری ها و اصطلاحات)  عرفانی، همان ها را توسعه می دهد و تکامل می بخشد.

·        مراجعه کنید به  تحلیل آثار سعدی و حافظ در تارنمای دایرة المعارف روشنگری    

7
من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.

·        خردستیزی (ایراسیونالیسم) عرفان در این موضعگیری نظری آن آشکار می گردد.
·        عرفان در این نقطه با فلسفه کلاسیک بورژوائی نیز در تضاد قرار می گیرد.
·        چون خرد برای فلسفه کلاسیک بورژوائی، مثلا برای کانت عالی ترین مرجع است و همه چیزهای هستی از خدا تا خرما باید از محکمه خرد سربلند بیرون آیند تا تأیید شوند.
·        اگر چیزی از محکمه خرد سربلند بیرون نیاید، فلسفه کلاسیک بورژوائی برای آن چیز تره هم حتی خرد نمی کند.

8
 مارتین لوتر (1483 ـ 1883)
فقیه و آموزگار رفرماسیون

·        در همین خردستیزی، تئولوژی (فقه، مسجد و کنیسه و کلیسا) و عرفان به هم می رسند و در جبهه متحدی بر ضد خرد می جنگند.
·        اینجا ست که مارتین لوتر ـ آیة العظمای مسیحیت ـ دست اصحاب عرفان را می فشارد و خرد را «قحبه ابلیس» می نامد.

·        مراجعه کنید به عرفان ـ فرمی از خردستیزی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری   

9
 من بنده ی آن خیالم که حق آنجا باشد
و بیزارم از آن حقیقت که حق آنجا نباشد.

·        به دلیل همین بی اعتنائی به حقیقت و خرد است که فلسفه بورژوائی واپسین و معاصر به تبلیغ تمام ارضی عرفان می پردازد و واژه میستیک (عرفان) را به واژه ای از سر تا پا سکسی مبدل می سازد و به مثابه واژه جذاب مدرن و مد روزی به خورد خلایق خر می دهد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر