۱۳۹۳ مهر ۳, پنجشنبه

سیری در شعر «عصیان بندگی» از فروغ فرخزاد (43)


فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
عصیان 
(۱۳۳۶)  
تحلیلی از شین میم شین

ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی، جز فریبی نیست

ما عروسک ها و دستان تو در بازی
کفر ما، عصیان ما چیز غریبی نیست

·        معنی تحت اللفظی:
·        جهان خاکی مخلوق تو ست و خودت بهتر از هرکس می دانی که آن از سر تا پا سرابی و فریبی بیش نیست.
·        ما عروسکیم و در دستان تو.
·        کفر و عصیان ما هم چیز عجیبی نیست.

1
ساختی دنیای خاکی را   

·        فروغ جوان در این بیت جامعه بشری را، یعنی جهان را مخلوق خدا می داند و نه انسان.
·        جهان بینی ایدئالیستی فروغ جوان هم در همین موضعگیری نظری آشکار می گردد:

الف
·        کسی که ماده را، واقعیت عینی را، طبیعت و جامعه و جهان را مخلوق روح و یا خدا قلمداد کند، جهان بینی ایدئالیستی دارد.

ب
·        اما کسی که روح و اندیشه و خدا را مخلوق ماده، واقعیت عینی، طبیعت و جامعه و جهان محسوب دارد، جهان بینی ماتریالیستی دارد.

·        معیار جهان بینی هر کس پاسخ او به نقش تعیین کننده در دیالک تیک ماده و روح (وجود و شعور) است.
·        مسئله اساسی فلسفه هم همین است.

2
ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی، جز فریبی نیست

·        معلوم نیست که فروغ جوان خود به محتوای فلسفی غنی این بیت شعر خویش واقف است و یا همین جوری بر زبان می راند:
·        فروغ در این بیت، دلیل دانائی خدا را در بنائی (معماری) خدا می کند:
·        خدا می داند که جامعه و جهان چیست.
·        برای اینکه جامعه و جهان را خود او ساخته است.
·        پیش شرط دانش راجع به چیزی به نظر فروغ جوان، سازندگی آن چیز است.
·        این اندیشه فلسفی عظیمی است که فروغ 23 ساله تبیین می دارد.

3
ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی، جز فریبی نیست

·        فروع بلحاظ فلسفی، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک خدا و دنیا بسط و تعمیم می دهد و دلیل دانش فراگیر خدا به چند و چون دنیا را، در سوبژکتیویته (بنائی و یا معماری و یا مولدیت) خدا می داند.

·        باورش حتی حیرت انگیز است که جوانی 23 ساله به این دانش شگفت انگیز مجهز باشد:
·        بنظر فروغ مولد به مولود خویش آگاهتر از هر کس دیگر است.
·        برای اینکه تولید مولود بدست خود مولد صورت گرفته است.

·        پیش شرط شناخت هر چیزی تولید آن چیز است:
·        بهترین شناسنده هر چیز مولد آن چیز است.
·        این اندیشه غول آسائی است. 

·        ولی سؤال این است که چرا؟   

4
ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی، جز فریبی نیست

·        آنچه فروغ نمی داند، این حقیقت امر است که مولد بطور عینی، یعنی بی آنکه خود بداند و یا نداند، بی آنکه حتی خود بخواهد و یا نخواهد، عاشق مولود خویش است.
·        درست به دلیل همین عشق غول آسا ست که هر مادری به زوایای روح فرزند خود واقف است.

5
·        هر مولدی مولود خود را بهتر از هر کس می شناسد.
·        فرق هم نمی کند که مولود انسانی باشد و یا خانه ای، اندیشه ای، شعری، قصه ای.

·        اگر فروغ به این حقیقت امر آگاه می گشت، در تئوری خرافی خود راجع به خدا، دچار تناقض می گشت و کلافه تر می شد.

·        چون فروغ از سوئی، خدا را خالق بشریت می نامد و از سوی دیگر دشمن بشریت.

·        این تضاد مولدیت و خصومت نه بلحاظ تجربی قابل تأیید است و نه بلحاظ نظری.
·        به عبارت روشن تر، جفنگ است.

·        مولد نمی تواند مولود خود را با تمام وجود دوست نداشته باشد.
·        حتی اگر مولودش ظاهری زشت داشته باشد.
·        عشق شورانگیزو لایتناهی والدین به فرزند به دلیل همین دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت (بنا و خانه، صانع و مصنوع) است.
·        سوبژکت خواه و ناخواه عاشق اوبژکت خویش است.

·        فرق هم نمی کند که اوبژکت چیزی جاندار باشد و یا بی جان.
·        مادی باشد و یا معنوی.
·        گاو آهن باشد و یا قصیده و قصه و غزل.

6
ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی، جز فریبی نیست

·        خرافه دیگری که فروغ جوان نمایندگی می کند، سراب وارگی و فریب وارگی جامعه و جهان است.
·        این اولا بدان معنی است که خدای کذائی مولد به درد بخوری نیست.
·        چون نه جامعه و جهانی، بلکه سرابی آفریده است.

6
·        این ثانیا بدان معنی است که جهان شناسی و جامعه شناسی فروغ جوان می لنگد.
·        چون فروغ جامعه و جهانی به این عظمت را براحتی آب خوردن، سرابی تصور می کند.
·        یعنی واقعیت و عینیت جهان را انکار می کند.

·        فروغ جوان عملا خرافه پشت خرافه سرهم بندی می کند:
·        همه مناسبات هستی را وارونه و پا در هوا می سازد:

الف

·        جامعه و جهان شکوهمندی که محصول کار فکری و  جسمی نسل های متوالی انسان ها ست، به چرخش قلمی سراب و فریبی و ضمنا مخلوق خدای واهی ئی تصور می شود.
·        این وارونه اندیشی و وارونه نمائی هستی اجتماعی است.
·        خود خدا را انسان ها ساخته اند.
·        الله کذائی قبلا بتی در گوشه بتکده کعبه بود.
·        بعد جامه انتزاعی در بر کرده و راهی آسمان ها شده است.

ب
ما عروسک ها و دستان تو در بازی
کفر ما، عصیان ما چیز غریبی نیست

·        فروغ از سوی دیگر به تحقیر بشریت می پردازد.

·        چون با نادانی تمام، انسان ها را تا حد عروسک های بی شعور و بی اراده ای تنزل می بخشد که بازیچه دست خدای واهی اند.
·        این تصورات فروغ کودکانه و ساده لوحانه اند.


·        انسان به قول سیاوش کسرائی، خدای خاک است.
·        انسان در کانون هستی اجتماعی ایستاده است.
·        انسان فخرانگیز ترین مولود طبیعت است.


·        انسان در روند کار، خود را پدید آورده است.
·        انسان خالق اصلی خویش است.
·        به عبارت دقیقتر، انسان در روند تولید مایحتاج مادی و حیاتی خود، خویشتن حیوانی ـ طبیعی خویش را توسعه داده و تکامل بخشیده است.
·        انسان خالقی جز کار مولد خود ندارد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر