۱۳۹۳ مهر ۱, سه‌شنبه

سیری در حماسه داد (109)


اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
ویرایش از شین میم شین

فصل نهم
زن  و عشق در شاهنامه

بخش اول
 مناسبات شاهان با زنان در شاهنامه  
ادامه

24
·        فردوسی حتی مناسبات شاهزادگان محترم در شاهنامه با زنان را در حد مناسبات معمولی و پیش پا افتاده توصیف می کند.

25
·        وقتی سیاوش مجبور می شود از ایران بگریزد و به افراسیاب پناه برد، پیران ـ پهلوان توران ـ بسان پدری، می گوید:

«تو مثل مسافر زندگی می کنی.
خوب نیست.
زن بگیر.»

ســـیاوش یکی روز و پیران به هم
نشستند و گفـــتند هر بیــش و کم

بدو گفت پیــــران، کز این بوم و بر
چنــــانی که باشـــد کسی بر گــذر

...

نبینمت پیـوســــته خـــــون کسی
کجــا داردی مهــر بر تو بـــسی

بــرادر نداری، نه خواهــر، نه زن
چو شـــاخ گلی بر کــــــنار چمن

یکی زن نگه کن، سزاوار خویش
از ایران منه درد و تیمار خویش

26
·        پیران دختر خود ـ جریره ـ  را پیشنهاد می کند.
·        سیاوش می پذیرد.
·        عروسی برگزار می شود و دینار و دیبا و یاقوت...
·        مدتی بعد پیران حساب می کند که اگر سیاوش دختر افراسیاب را هم بگیرد، موقعیتش استوارتر می شود.
·        حسابش را به سیاوش می گوید.
·        او هم سبک سنگین می کند.
·        بد نیست.   
·        فرنگیس ـ دختر افراسیاب ـ را هم به سیاوش به زنی می دهند و خود پیران و دخترش ـ جریره ـ که زن سیاوش است، بساط عروسی را به راه می اندازند و چه عروسی که نپرس:

یکی روز پیـــران بهروزگار
ســــیاوش را گفـت، کای نامـــــدار:

«تو دانی که ســــالار تورانســپاه
ز اوج فلــک بــــر فـــــرازد کلاه

شب و روز روشـــن روانش توئی
دل و هوش و توش و توانش توئی

چو با او تو پیوســــته ی خون شوی
از این پایـه هر دم به افــزون شوی»

...

سیاوش به پیران نگه کرد و گفت
که فـــرمان یــــزدان نشـاید نهفت

اگر آســـمانی چنـین اســــت، رای
مرا با ســپهــر روان، نیســت پای

ســـیاوش را دل، پـــــر آزرم بود
ز پیـران رخانـش پر از شرم بود

...

چو بشنید پیران، ســوی خانه رفت
دل و جان ببست اندر آن کار تفت

...

زبرجد طبق هــا و پیــــروزه جام
پر از نافه ی مشک و پر عــود خام

27
·        فرنگیس با این دلایل و با چنین طمطراقی به خانه سیاوش می آید.
·        پس از مرگ سیاوش فرنگیس بی شوی می ماند.
·        فریبرز ـ برادر سیاوش ـ می خواهد او را به زنی بگیرد.
·        اطرافیان موافقند.
·        خوب نیست زن جوانی بی شوی بماند.
·        حادثه آنچنان ناسوتی است که گویی هم اکنون در بازارچه آقا شیخ هادی در منزل کاسب محله رخ می دهد.

28
·        رستم فرنگیس را تشویق می کند که شوهر کند:

فـراوان ســـتودش گوِ پیـــلتـــن
بدو گــفت، کای نـازش انجــــمن

ز پاکی به گــوهر ســتوده تنـت
که گـم باد اندر جهـان دشـــمنت

اگر بشــــــنوی پنـد و اندرز من
تو دانی که نشکیبد از شوی، زن

جوان کی شــکیبد ز جفت جوان
بـویژه که باشـــد ز تخــــم کیان

که مــرد از برای زناننـد و زن
فزونتـر ز مردان، بود خواسـتن

29
·        فرنگیس در آغاز موافق نیست.
·        وقت را مناسب نمی داند:

«و گرنه مرا گاه این کار نیست»

·        مدتی پاسخ نمی دهد:

شــــه بـانــــوان تـا زمـــانی دراز
غـــمی بود و پاســــــخ نمی داد باز

همی زد به لب هر زمان سرد باد
ز شــرم پســـر پاســـــــخ او نداد

30
·        ولی سرانجام موافقت می کند.
·        فریبرز را داماد می کنند:

وز آن پس فریبرز داماد گشت
ز کیخسرو و رستم آزاد گشت

31
·        درمناسبات زن و مرد، داستان بهرام گور جای برجسته ای دارد.
·        بخش بزرگ این داستان به هوسرانی های بهرام گور اختصاص می یابد.
·        او هر جا دختری سراغ می کند، دنبالش می دود.
·        همه جا دختران فقیر «عاشق» لباس و پول و تاج زر و اسب و زرق و برق و یال و کوپال او می شوند.
·        با او می خورند و همان شب کار تمام است.
·        روز بعد دختران به شبستان (حرمسرا) روانه می شوند.
·        کار به جایی می رسد که بزرگان و دستوران به تنگ می آیند:

چنیـــن گفـــت با مـــــوبدان، روزبه
که اکنـــــون شـــــود شاه ایران به ده

نشـــــــــیند بدان خان گوهر فروش
همه ســــوی گفـــتار دارند گـــوش

بخـــواهد همان دختـــرش از پـــدر
نهــد بی گمان بر ســـــرش تاج زر

نیابد همی ســــیری از جفت و خیز
شب تیــره ز او جفت گیـــرد گـــریز

شبستان مر او را فزون از صد است
شهنــــشاه ز این سان که باشد بد است

کنـون نهصد و سی زن از مهـتران
همه بر سـران، افســـر از گــوهران

ابـا یـاره و تـــاج و با تــخــــت زر
درفشــــان ز دیبــــای رومی گـهــر
(یاره به معنی زیوری است که به دست می بندند. دستبند)   

شـــمرده  است خـادم به مشکوی شــاه
کز ایشـــان یکی نیسـت بی دستگاه
(مشکوی به حرمسرا اطلاق می شود.
دستگاه یعنی زر و زیور)

32
·        وزیران و بزرگان نگران آنند که شاه با گذاشتن تاج زرین بر سر هر زن، کشور را برباد می دهد.
·        شاه از همه جا باج می گیرد و در شبستانش خرج می کند و این همه زن بارگی عاقبت خوبی ندارد:

تبه گردد از خفت و خیــز زنان
به زودی شود سست چون پرنیان

33
·        رابطه بهرام گور با زنان مبتنی بر عشق نیست.
·        «خفت و خیز» است.
·        بی جهت نیست که فردوسی این کلمات را بکرات در رابطه با بهرام به کار می برد.
·        فردوسی کلمات را با دقت و وسواس تام و تمام می سنجد.
·        هدف فردوسی توصیف شخصیت بهرام است.

34
·        در داستان بهرام گور، «عشق» به کنیزک چنگ زن رومی  جای خاصی به خود اختصاص داده است.
·         در این ماجرای «عاشقانه»، سرشت بهرام به بهترین وجهی ترسیم شده است.
·        قصه از نوجوانی بهرام آغاز می شود.
·        بهرام تحت نظر منذر تربیت می شود.
·        هنوز از تخم بیرون نیامده، از منذر زن می خواهد.
·        آن هم نه یکی.
·        بهرام می گوید:

اگر تــاج دار اســت، اگـر پهلوان
به زن گیــــرد آرام، مـرد جوان

...

کنیزک به فرمای تا پنج و شش
بیارند با زیب و خورشـید فــش

مگـر ز آن یـکی دو گــزین آیدم
هـم انـدیشــــه ی آفـــــــــرین آیدم

35
·        منذر نامردی نمی کند، چهل زن می آورد:

بیـــاورد رومی کنیـــــزک، چهـــل
هــمــــــه از در کــــــام و آرام دل

دو بگزید بهــــــرام ز آن گلرخان
که در پوست شان عاج بود استخوان

...

از آن دو ســـتاره، یکی چنگزن
دگـــر لاله رخ چون سهـــیل یمن

36
·        بهرام روزی با دختر چنگزن که نامش آزاده است، به نخجیر می رود.
·        دو آهو می بیند.
·        از آزاده ی چنگزن می پرسد:
·        «کدام را برایت شکار کنم. »  
·         
·        آزاده دلش برای آهو می سوزد و می گوید:

«اگر مردی، شیر شکار کن.»

بدو گفت آزاده، کای شیرمرد
به آهو نجــویند مردان، نبرد

37
·        بهرام با مهارت در تیراندازی شاهکارها می کند، سر و گوش آهو به هم می دوزد.
·        اما آزاده راضی نیست:

سر و گوش و پایش به پیکان بدوخت
بدان آهــو آزاده را دل بســـــــــوخت

بدو گفت:
«چون است، ای مـاهروی؟»
روان کرد، آزاده از دیده، جــوی

ابا شاه گفت:
«این نه مردانگی است
ز مردی، تو  را خـوی دیوانگی است.»

38
·        بهرام به خشم می آید.
·        آزاده  را زیر سم اسب می اندازد.

بـزد دســــت، بهـرام و او را ز زیـن
نگــونســــار بــر زد به روی زمــیـن

هـیـــون (اسب) از بـر مـــاهچـهــره، بـراند
بر و دست و چنگش به خون در فشاند

·        اینها نمونه هایی از مناسبات عادی و روزمره شاهان با زنان اند.

(جوانشیر ظاهرا متوجه شخصیت هومانیستی ـ ناتورالیستی فوق العاده ستایش انگیز آزاده در این قصه  نبوده است.
شاهنامه باید مورد تحلیل دیالک تیکی قرار گیرد.
شین میم شین)

پایان
ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر