۱۴۰۳ دی ۸, شنبه

درنگی در مکررات مکرمات (۱۳۱)


 

درنگی

از 

میم حجری

 

طنزی از فرنگستان
 
حریفی مسلح به تفنگ وارد بانک شد و هر چه پول نقد در بانک بود، به سرقت برد.
از یکی از مشتریان بانک پرسید:
دیدی که من به سرقت مسلحانه از بانک دست زدم؟
مشتری گفت:
آره که دیدم.
هر کس که چشم داشته باشد، خواهی ـ نخواهی می بیند.
 
سارق مسلح
گلوله ای در جمجمه اش خالی کرد.
 
بعد از مرد دیگری که همراه با زنی ایستاده بود، پرسید:
دیدی که من به سرقت مسلحانه از بانک دست زدم؟
مرد دوم گفت:
من خودم ندیدم.
ولی زنم دید.
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر