درنگی
از
میم حجری
مرغِ باغِ ملکوتم نِیم از عالمِ خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست
به هوای سرِ کویش پَر و بالی بزنم
مولانا
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست
به هوای سرِ کویش پَر و بالی بزنم
مولانا
معنی تحت اللفظی:
من روحی ام که در کالبد تن زندانی شده ام و روزی برای پیوستن به روح مطلق (حق)
قفس کالبد تن را ترک خواهم گفت.
در این دو بیت شعر
خرافه موسوم به اصل وحدت وجود و در واقع خرافه (هویت و یا یکسانی ماده و روح) تبیین هنری یافته است.
بشر
در قاموس عرفان به خدا (حق) می رسد و در او ذوب و منحل می شود.
مولانا
اما
بی انکه خودش متوجه شود، دیالک تیک ماده و روح را به شکل دوئآلیسم تن و جان (قفس و مرغ) بسط و تعمیم می دهد.
این خصلت اساسی دیالک تیک است که خود را به بدترین دشمنان دیالک تیک (خردستیزان) تحمیل می کند و بر زبان شان می نشیند و در حرف های شان تبیین می یابد.
بالاتر از دیالک تیک دستی وجود ندارد.
ساختار و خصلت همه چیز هستی،
از ذرات تا کاینات
دیالک تیکی است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر