درنگی
از
میم حجری
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقصکنان ساغرِ شکرانه زدند
معنی تحت اللفظی:
خدا را شکر که بین من و او صلح برقرار شد و عرفا شراب شکرانه سر کشیدند.
خواجه
با عرفا شوخی می کند.
اگر به بیت قبل همین غزل نظر اندازیم و جنگتئوری خواجه را مبنا قرار دهیم،
باید به این نتیجه برسیم که خواجه و حریف به کشف حقیقت قادر شده اند:
جنگِ هفتاد و دو ملّت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
ولی بین ابیات غزلیات خواجه رابطه منطقی وجود ندارد.
هر بیت غزل خواجه بیت کاملی است که ربطی به ابیات دیگر غزل ندارد.
مثل هر خانه (بیت) در هر جامعه و جهان.
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند
معنی تحت اللفظی:
آتش آن چیزی نیست که از شعله اش شمع می خندد.
آتش به شرطی آتش است که بر خرمن پروانه زده شود.
خواجه در این بیت غزل به تعریف (و در واقع به تحریف) مفهوم آتش خطر می کند:
آتش فقط اگر به خاکستر شدن پروانه منجر شود، آتش نامیده می شود.
این کردوکار معرفتی (شناخت) خواجه
نوعی خردستیزی است.
بی دلیل نیست که نیچه مؤسس خردستیزی از خواجه خوشش می آید.
اگر این منطق تق و لق خواجه را رعایت کنیم، تعریف رئالیستی و راسیونالیستی مفاهیم محال می گردد.
مثلا
خریزه به شرطی خریزه است که خر بخورد و نه گوسفند.
سوبژکتیویسم معرفتی هم همین است.
حقیقت نه در اوبژکت شناخت (آتش و خربزه)، بلکه در سوبژکت شناخت (پروانه و خر) جسته می شود.
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند.
معنی تحت اللفظی:
از زمانی که بشریت به تحریر حرف ها شروع کرده است،
کسی پیدا نشده که مثل حافظ بتواند از روی افکار پرده بردارد.
خواجه در این بیت غزل، اندیشه را به عروس ماسکداری تشبیه می کند
و
خود را نقاب در بی نظیر جا می زند.
همه مرتجعین جهان، خودشیفته اند.
همه اهل منم منم سر دادن اند.
از هیتلر تا خمینی
از حافظ تا شاملو
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر