۱۴۰۳ آذر ۲۹, پنجشنبه

کلنجار ایده ئولوژیکی با همنوع (۴۶۲)

    


میم حجری

 

هومانیسم و ناتورالیسم (انسانگرایی و طبیعت گرایی) روباهان و سگان و گاوان 

هم رشگ انگیز است و هم عبرت آموز


دلیل فقر معرفتی گاندی
فقر فلسفی و قبل از همه فقر مفهومی او ست.
گاندی
فارغ التحصیل در رشته حقوق است.
با مفاهیم علم حقوق  نمی توان به درک و توضیح پدیده ها، روندها و سیستم های دیگر نایل آمد
مثلا به درک و توضیح  پدیده ها، روندها و سیستم های جامعتی نایل آمد.
مفاهیم هر رشته علمی و فقهی و فنی و هنری و استه تیکی
در عرصه معینی  کاربرد دارد.
مثل هر وسیله دیگر.
با چرخ خیاطی نمی توان زمین را شخم زد و یا آشپزی کرد.
برای  درک و توضیح پدیده ها، روندها و سیستم های کل هستی (طبیعت و جامعه و تفکر)
به مفاهیم ماتریالیسم دیالک تیکی نیاز بی چون و چرا ست
.
برای درک و توضیح  پدیده ها، روندها و سیستم های جامعتی
به مفاهیم ماتریالیسم تاریخی.
به همین دلیل
فراگیری و تمرین کاربست مفاهیم مارکسیستی
در کلیه رشته ها
صرفنظر ناپذیر است





گاندی جان
تو باید الفبای مارکسیسم را به هر ذلتی یاد می گرفتی تا آبرو نبری.
جامعه چیست؟
دولت چیست؟
زندان چیست؟


سنگین ترین باری که بشر حمل می کند، بار افکارش در کله او ست.
فرنگی

اولا
بشر خر نیست تا بار ببرد.
ثانیا
افکار
شخصی نیستند
طبقاتی اند.
چه بسا حتی بشریتی اند.
مثال:
 خر برای بار بردن است
این فکر از کیست؟
ثالثا
افکار
چیزهای انتزاعی و روحی و فکری اند و نه چیزهای مادی تا جایی باشند.
افکار
نتایخ کار فکری اند که تفکر نامیده می شود.
رابغا
مغز بشر
ارگان تفکر است و نه خورجین افکار
ما را باش
خیال می کردیم که فرنگی ها علامه تر از ما تشریف دارند


انقلاب توده ای
با شکست اردوگاه سوسیالیستی تحت سرکردگی شوروی
 شکست خورده است.
 پرولتاریا در حال عقب نشینی از همه جبهه ها و سنگرها ست
قرن بیست و یکم
قرن  عید بورژوازی و عزای پرولتاریا ست
پرولتاریا
پس از بسیج مجدد قوا
برخواهد گشت و انقلابات پرولتری اوج خواهند گرفت
اگر بشریت را ارتجاع امپریالیستی، اولیگارشیستی و فئودالی ـ فوندامنتالیستی
به اسفل السافلین نراند.


سندبرگ:
تصورش را بکن که جنگ است و کسی حاضر به رفتن به جبهه نیست

اخوی
فقط فاشیست ها و فوندامنتالیست ها داوطلبانه به جبهه جنگ می روند
فرزندان مردم را به زور به جبهه می برند
دهقانانی که فرزندان شان به جبهه نمی رفتند
 از نفت و بنزین و گاز و ... محروم می ماندند و به ذلت می افتادند


پیطاگوراس:
کسی که قادر به کنترل خود نباشد، آزاد (مختار) نیست.

آره.
ولی چرا و به چه دلیل؟
به این دلیل که خر نمی تواند مختار باشد


انقلابیون فردامند
 فردا را
با تحلیل علمی و انقلابی   دیروز می سازند.
مرتجعین اما  دل به ماضی بسته اند
چون آینده ندارند.
 اوندا کی اولاد وطن خامیدی
 آخ نجه کیف چکملی ایامیدی


خلایق خیال می کنند که نقل نقل قول از این و آن
 به معنی خوداندیشی است.
ضمنااز همدیگر تشکر هم می کنند:  
تشکر از انتخاب عالی ات.
جانا سخن از زبان ما می گویی.
آفرین بر تو که علامه ای.
پیدا کردن  نقل قول
 کار هر کسی نیست


مرحوم عمرش را داد به شما
  فرمی از تسلیت گفتن به خویشان مردگان است و باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
به عوض غر زدن و ایراد الکی از طاقچه بالا گرفتن
باید اندیشید.
مردم خر نیستند.
ضرب المثل ها و سخن ها
نتایج تقطیر و تجرید حقایق امور معینی اند.
خوب
خود هدایت به عنوان تسلیت چه می گوید؟


علامه_دهخدا، در آخرین لحظات حیاتش چه گفت؟
دکتر_محمد_معین درباره آخرین روز حیات دهخدا می نویسد:
۲ روز قبل از مرگ دهخدا به دیدارش رفته بودم، حالش بد و در بیهوشی سختی فرو رفته بود. وارد اتاق شدم، چشمهایش بسته بود و در بی‌خودی به سر می برد. هر چند دقیقه یک بار چشمانش را میگشود و اطراف را نگاه می کرد و باز چشم فرو می‌بست. مدتی گذشت چشمانش را باز گشود، مرا شناخت و با دستش اشاره کرد که در کنارش بنشینم. بستر کوچکی بود، همان تشکچه‌‌ای را که رویش می‌‌نشست بسترش کرده بود، حتی نمی خواست تا واپسین دم عمر از آنچه که او را بکارش می‌‌پیوست، جدا باشد. در کنارش روی زمین نشستم. وقتی برای بار دوم چشم گشود، آهسته گفت: مپرس!
یکباره برقی در خاطرم درخشید. با صدای بلند گفتم: استاد، منظورتان غزل_حافظ است؟
با سر اشاره‌ای کرد: آری.
بار دیگر پرسیدم: میخواهید آن را برایتان بخوانم‌؟
در چشمان خسته‌‌اش برقی درخشید و چشمانش را بست. دیوان_حافظ را گشودم و آن غزل را خواندم. خاموش شدم. چشمانش را گشود. تلاش کرد تا در بسترش بنشیند. نگاهش را به نقطه‌‌ای دور و نامعلوم فرو دوخت و با صدائی که به سختی شنیده می شد، گفت:
بی تو در کلبه گدائی خویش
رنجهائی کشیده‌‌ام که مپرس
این واپسین دم زندگانی دهخدا بود که از درونش و از اعماق قلب و روحش فریاد کشید. از رنج هائی که در خانه تاریکش بر دوش کشیده بود، سخن می گفت و بریده بریده میخواند:
به مقامی رسیده‌ ام‌ که مپرس!
فریدون_مشیری نیز روایت مشابهی دارد:
دهخدا با صورت متورم و چشمان برآمده دوزانو نشسته بود. بیماری و خستگی ۴۸ ساعت کار مداوم او را از پای در آورده بود. سنگینی ۴۸ ساعت مطالعه، حقیق و جستجو شانه‌‌های ناتوانش را خرد کرده بود. هزاران جلد کتاب که در مدت ۴۰ سال با او سخن گفته و گفتگو کرده بود، اینک همه خاموش نشسته و استاد پیر را تماشا میکردند. درین زمان دکتر محمد_معین و سیدجعفر_شهیدی همکاران صمیمی‌اش به عیادتش آمدند. او با همان حال گفت: پوست بر استخوان ترنجیده.
لحظاتی چند به سکوت گذشت. استاد هر چند لحظه یکبار به اغما می رفت و باز به حالت عادی بر می گشت. در یک لحظه لبانش سکوت سنگین را شکست و گفت: که مپرس. باز چند لحظه سکوت برقرار شد و دهخدا مجدداً گفت: که مپرس.
در این هنگام دکتر محمد معین پرسید:
منظورتان شعر حافظ است ؟
دهخدا جواب داد: بله.
دکتر معین پرسید: مایل هستید برایتان بخوانم؟
دهخدا گفت: بله.
آنگاه دکتر معین دیوان حافظ را برداشت و چنین خواند:
درد عشقی کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس
گشته‌ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزیده‌ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب دیده‌ام که مپرس
همچو حافظ غریب در ره عشق
به مقامی رسیده‌ام که مپرس
از آن لحظه به بعد دهخدا به اغما رفت و روز بعد جان سپرد. پس از فوتش، سازمانی که دهخدا برای تدوین و طبع لغتنامه در سال ۱۳۲۴ در منزل دایر کرده بود در سال ۳۴ به مجلس_شورای_ملی منتقل و در سال ۳۶ به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران واگذار شد که هنوز هم فعالیتش ادامه دارد.
دهخدا در ۵ اسفند ۱۲۵۸ در تهران چشم به جهان گشود و در ۷ اسفند ۳۴ در تهران درگذشت و در ابن بابویه شهر ری به خاک سپرده شد.



اگر  به خر بیش از اندازه التفات کنی
خیال می کند که اسب تازی است.
بعضی از افراد هم به همین سان.
فرنگی

خر هیچ چیز کمتر از اسب تازی ندارد.
خر بر خلاف خرافات رایج
خر نیست
خر چه بسا خردمندتر و عاطفه مندتر و حساس تر از آدمیان است
دیری است که از خر برای معالجه بیماران معینی بهره گرفته می شود



حاکمیت
امری طبقاتی است و نه امری علمی و جهلی و عقلی  و فهمی و نفهمی
مثال:
اولین فرم حاکمیت طبقاتی در جهان
حاکمیت طبقه اجتماعی برده دار و روحانی بوده است که در بطن جامعه اشتراکی آغازین رشد کرده و روزی به نفی ان دست زده است.
این حاکمیت را مردم جاهل و عالم روی کار نیاورده اند.
این جاکمیت طبقاتی
 اکثریت مردم را سلب آدمیت کرده و به درجه برده (ابزار) تنزل داده است.
دومین فرم حاکمیت طبقاتی در جهان فئودالیسم بوده است که در بطن جامعه برده داری رشد
کرده ....
سومین فرم حاکمیت طبقاتی در جهان
سرمایه داری بوده است که در بطن جامعه فئودالی رشد کرده....
چهارمین فرم حاکمیت طبقاتی در جهان
سوسیالیسم است که در بطن جامعه سرمایه داری رشد کرده ....

ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلسِتانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن‌کشان من زهر تنهایی‌چشان
دیگر مپرس از من نشان‌، کز دل نشانم می‌رود
برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم
چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
بازآی و بر چشمم نشین ای دلسِتان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم
وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود
گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود
صبر از وصال یار من برگشتن از دل‌دار من
گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا
طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود


مردم
امروزه
قیمت اشیاء را می دانند و نه ارزش اشیاء را.
اسکار وایلد

ته.
اگر اشیاء ارزش نداشته باشند، کسی به قیمتش تره حتی خرد نمی کند.
پیش شرط توجه به قیمت اشیاء
داشتن پیشایپش ارزش مصرف است.
قیمت اشیاء تابع دیالک تیک عرضه و تقاضا ست
ارزش اشیاء اما تابع میزان کار زنده برای تهیه و تولید آنها ست.
ارزش اشیاء ثابت می ماند
 قیمت انها متغیر است



‏وقتی موعد اعدام سقراط رسید، زنش را دید که داشت گریه میکرد!
نزدیکش شد و پرسید: چه چیزی باعث گریه ات شده عزیزم؟
زن در حالی که گریه میکرد گفت: ظالمانه کشته خواهی شد.
سقراط گفت: یعنی اگر عادلانه کشته میشدم گریه نمیکردی؟!
‏زن گفت: منظورم اینست که بیگناه کشته می شوی!
سقراط گفت: یعنی دوست داشتی گناهکار باشم؟!
زن خود را از آغوش او رها کرد و گفت:
الهی زیر گل بری که موقع مردن هم دست از فلسفه و منطق برنمیداری!!






جنگ
برای حاکمیت طبقاتی مبتنی بر استثمار و طبقات حاکمه استثمارگر
حکم نوشدارو دارد
جنگ
 حاکمیت طبقاتی مبتنی بر استثمار و طبقات حاکمه استثمارگر را از مرگ حتمی نجات می دهد.
چگونه؟
برای دادن جواب به این پرسش
باید عالی ترین دیالک تیک ماتریالیسم تاریخی را شناخت:
دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی را.
دلیل اصلی انقلابات اجتماعی همین دیالک تیک است:
مناسبات تولیدی ثابت روزی برای نیروهای مولده رشدیابنده تنگ می شود و جامعه را بحران فرامی گیرد.
همانطور که کفش به پای کودک رشد یابنده تنگ می شود و غذابش می دهد.
جنگ
رشد نیرورهای مولده را متوقف می سازد
میلیونها کارگر و دهقان و پیشه ور و روشنفکر  (نیروی مولده جاندار) کشته می شوند
کارخانجات و دانشگاه ها و مراگز علمی وفنی و فرهنگی و مراتع و مزارع و ... (نیروهای مولده جامد)
با خاک یکسان  می گردد
و
تنگی مناسبات تولیدی از بین می رود و بحران برای مدتی خاتمه می یابد.  


عجب خرافه ای:
این طرز «تفکر» نیچه
سوبژکتیویسنی است.
از دید نیچه
ارزش گل نه اوبژکتیو (عینی)، بلکه سوبژکتیو (میلی، ذهنی، شخصی، سلیقه ای) است.
  مثلا
 گل و زر
از دید نیچه
ارزش درخود ندارد.
گل و زر
فی نفسه
فرقی با خار و خس و زباله ندارد
اگر برای تهیه خار و خس و زباله بهایی گرانی پرداخت کنی،
خار و خس و زباله
 ارزشمندتر از گل  و زر خواهد بود


زندگی بی‌معنی است؟

زندگی و یا حیات
عالی ترین نعمت هستی است:
آنچنان زیبا ست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت
معنی تحت اللفظی:
این نعمت یکباره زندگی
به اندازه ای زیبا ست که برای حراست از آن چه بسا باید جان خود را حتی به خطر انداخت.
کسانی
زندگی را
 بی‌معنی جا می زنند که بی فردا هستند.
هیچ رنجبری طرفدار پوچی زندگی (نیهلیسم) نیست.
کسی که از این حرف ها بزند
علامه نیست.
چیست؟

حاکمیت
همیشه و همه جا
طبقاتی است و نه عقلی و جهلی.

اسلحه  
قبل از اینکه  
   عملا
 تهیه و تولید شود و به کار گرفته شود،
به صورت علم ( اندیشه)
 در ذهن بشر تهیه و تولید می شود و به کار گرفته می شود.
عمله و بنا
قبل از بنای خانه
مدل فکری خانه را در ذهن خود می سازند
بعد
به مدد مصالح ساختمانی و قوای عضلانی
 به اندیشه و مدل فکری خانه
 جامه مادی و فیزیکی  می پوشانند
و
خانه ای شبیه خانه فکری تشکیل می یابد.
ما با دیالک تیک علم و عمل سر و کار داریم
نه بدون عمل
علم تشکیل می یابد و نه بدون علم
عمل صورت می گیرد

استراحت ضرورت است و نه محبت
فرنگی

آره.
ما با دیالک تیک حرکت و سکون  سرو کار داریم.
دیالک تیک حرکت و سکون
یکی از اساسی ترین دیالک تیک های فلسفه مارکسیستی است.
استراحت یکی ازفرم های بیشمار سکون است.
دیالک تیک سخن و سکوت هم یکی دیگر از فرم های بسط و تعمیم دیالک تیک حرکت و سکون است
ـ زبان در دهان ای خردمند چیست؟
ـ کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد، نداند کسی
که گوهر فروش است یا پیله ور
موش جویی و پرنده جویی
در ژنه تیک گربه ها ست.
گربه از صیادان دیرین طبیعت و جامعه است.
گربه
حتی تکه گوشت از قابلمه و بشقاب را صید می کند و نه سرویس و صرف

هدف
 هماندیشی است.
 تشکر لازم نیست.
ما این غزل خواجه را مستقلا کلمه به کلمه و بیت به بیت
تحلیل خواهیم کرد.
کامنت سرسری ما حتما نباید دقیق و درست باشد.
هماندیشی
 متمدنانه ترنی طریق همزیستی است.
خوداندیشی فقط به برکت هماندیشی میسر می شود
مطالعه کتب فراز هم
چیزی جز هماندیشی با مؤلف زنده و مرده نیست.
 
خوداندیشی
هم
هماندیشی با من درونی خویش است

تو هم با این نقل قولت شاملو را به جنون کشیدی. شاملو به انقلاب نامیدن انقلاب ضد فئودالی سفید یاوه گفته است و نه به اشعار چندین قرن قبل

سرو ابرکوه ، شهری است در مسیر اتوبان یزد به شیراز - استان یزد
الکساندر روف دانشمند روسی سن سرو را ۴۰۰۰ تا ۴۵۰۰ سال تخمین زده است ، این سرو دومین درخت کهنسال جهان می باشد.
متن از ارامنه

ارامنه عزیزم
 بگو تا خون بریزم،
سرو که شهر نمی شود.
سرو درخت است و نه شهر.
سرو در اتیک (اخلاق) و ادبیات طبقات اجتماعی برده دار و فئودال و روحانی (ال عبا)
سمبل بی ثمری و لذا آزادگی است.
هر چه انگلتر
به همان اندازه
آزاده تر.

ضمنا
سن و سال عتیقه جات را
علما
حدس نمی زنند.
با متد دیرآشنای شیمیایی به طور دقیق و علمی تعیین می کنند.
به اسکندر روس هم بگو بداند و رستگار شود

ویرایشی نگارشی:  
ای عشق مردم آزار
 با نوازش نسیمی می آیی
از فراز سر مردم می گذری
و حسرت دستیابی ات به دل حسرت زدگان می ماند.

شهناز هماپور


از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
عمر خیام

عمر جان
اولا
گردون
 خرافه مفهومی بیش نیست
تو مگر ریاضی دان نبوده ای؟
ثانیا
گردون کذایی
 در آمدن و رفتن تحفه های نطنز نقشی نداشته و دنبال جاه و جلالی نبوده است.
صفات طبقاتی تحفه ها را به موجودات خیالی ـ خرافی نسبت نده.
ثلثا
تحفه ها تنها موجودات هستی نبوده اند.
فقط شرف کیهان و بامدا اول و آخر و الی آخر بوده اند.

حتی مولانا می دانست که از جمادی مرده و نامی شده و از نما مرده و حیوان شده و از حیوان مرده و تحفه شده است
آمدن و رفتن تحفه ها
فرقی با تشکیل و تجزیه و تلاشی جمادات و نباتات و جانوران ندارد.
همه از دم نتایج تجزیه و  ترکیب اتم های مش مندلیف اید.


ما جملات حریفه را اول نقل و سپس نقد کرده ایم. اگر خواندید ایراداتش را رفع کنید تا ما برای اموات شما و ناصحان دیگر دعا کنیم

گرچه بی‌دغدغه از روی دلم رد شد و رفت
شادمانم که دلم فرش قدم‌هایش شد...
زهرا_ایزدی‌نیا

اولا
منظور از دل چیست که کسی از رویش می گذرد؟

ثانیا
«گذشتن از روی چیزی» به چه معنی است، اگر به معنی تنفر از آن چیز نیست؟

ثالثا
اگر چنین است،
شادمانی از ان نشانه چیست
اگر نشانه خودستیزی و خردستیزی نیست؟

رابعا
این عشق تهوع انگیز
چه حسنی دارد که به عرش اعلی برده می شود؟

پیش شرط آرامش در  زندگی:
نگفتن دانسته ها ست
باور نکردن شنوده ها ست
تبسم به بقیه ماجرا ست.
فرنگی

آره.
این طرز زندگی
شبیه طرز زندگی جانوران است
تازه اگر بدتر از آن نباشد

هرگز آرزو نکرده ام
یک ستاره درسراب آسمان شوم
یا چو روح برگزیدگان
همنشین خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمین جدا نبوده ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روی خاک ایستاده ام
با تنم که مثل ساقهٔ گیاه
باد و آفتاب و آب را
می مکد که زندگی کند
باروَر ز میل
باروَر ز درد
روی خاک ایستاده ام
تا ستاره ها ستایشم کنند
تا نسیمها نوازشم کنند .... فروغ فرخزا

صد سال دیگر هم همانندی برای تو زاده نخواهد شد.
اکنون بهترین شعرا را افغانستان دارد
 اکنون اصلا کسی توان فهم اشعار و افکار تو را ندارد
همه در بند بند تنبانند
خدا می داند که چه تصوری از تو دارند



سخت است آزاد کردن نادان هایی که
زنجیر های خود را می پرستند!
ولتر

ولتر نه معنی آزادی را می داند و نه از وضع و حال بردگان خبر دارد.
به همین دلیل
به بی خانمانان می تازد.
برده به میل خود
برده نمی شود.
ولتر هم اگر تحت شرایط مشابه قرار گیرد
سریعتر از هر کس دیگر
تن به بردگی در می دهد

ادامه دارد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر