درنگی
از
میم حجری
اینگمار برگمن:
حد و مرزی وجود ندارد.
نه برای افکار و نه برای احساسات.
این ترس است که همواره مرزبندی می کند.
اولا
مرزبندی
کردوکار بشری و جامعتی صرف و محض و مطلق نیست.
حد و مرزی وجود ندارد.
نه برای افکار و نه برای احساسات.
این ترس است که همواره مرزبندی می کند.
اولا
مرزبندی
کردوکار بشری و جامعتی صرف و محض و مطلق نیست.
مرزبندی
میراث نیاکان نباتی و جانوری ما ست.
همه موجودات برای بقا و در تنازع بقا
دست به مرزبندی می زنند.
همه حیوانات به ترفندها و فوت و فن های متنوع و متعدد و متفاوت
حریم خود را نشانه گذاری می کنند و به همسانان خود خط و نشان می کشند.
دلیل بو کردن مدام سگ ها و ادرار کردن شان به پای درختان و دیوارها و غیره هم
همین مرزبندی است.
این جور جاها هم نوعی مرزبندی و حد و مرز شناسی و حد و مرز شناسانی در بین است.
ثانیا
مرزبندی
در وهله اول
نه کسب و کار ترس، بلکه کسب و کار عقل (شناخت و شعور) است.
مرزبندی
به معنی حراست از حریم خویش و یا حفظ و توسعه و تکثیر منافع خویش است.
ترس هم واکنشی روانی نسبت به تهدید منافع خویش است.
بشر هراس از آن دارد که با حذف حد و مرز منافعش به خطر افتد.
ثالثا
ترس خودش یکی از انواع احساس ها ست.
ترس واکنشی طبیعی و غریزی و روحی و روانی است
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر