۱۴۰۳ آذر ۲۸, چهارشنبه

درنگی در مکررات مکرمات (۱۰۳)

درنگی

از 

میم حجری

 

اگر افسر به من می‌گفت که من را به زندان می‌برد، ممکن بود تحمل‌پذیرتر یا کمتر بد باشد.
جهل مانند مرگ است، اما در واقع مرگ است،
زیرا اگر مرگ را می دانستیم، نه مرگی بود و نه ترسی از مرگ،
جهل، ترس است و هیچ چیز انسان را نمی ترساند جز جهل.
نوال_السعداوی

از کتاب خاطرات من در یک زندان زنان

بگذارید اندکی روی این دعاوی نوال السعداوی
خم شویم:

۱
‍اگر افسر به من می‌گفت که من را به زندان می‌برد، ممکن بود تحمل‌پذیرتر یا کمتر بد باشد.


در شهربانی و ارتش و غیره تقسیم کار هست.
افسر فقط مأمور بردن تو به بازداشتگاه است.
افسر از اینکه دادگاه چه حکمی صادر خواهد کرد و تو آزاد می شوی و یا زندانی می شوی، خبر ندارد تا به تو بگوید.
ضمنا
معلوم است که تو را افسر به میهمانی رئیس شهربانی نمی برد تا به عوض ترس، تهور کسب کنی و شیر شرزه شوی.

۲
جهل مانند مرگ است، اما در واقع مرگ است
 

بالاخره کدام است؟
جهل
مانند مرگ است و یا مساوی با مرگ است؟

۳
زیرا اگر مرگ را می دانستیم، نه مرگی بود و نه ترسی از مرگ


خبر داشتن از مرگ که به معنی فقدان مرگ و نداشتن ترس از مرگ نیست.
تو چه روشنفکری هستی که از «هر» و «بر» حتی خبر نداری؟

۴
جهل، ترس است و هیچ چیز انسان را نمی ترساند جز جهل.
 
عجب داوری هایی:
جهل که مانند مرگ بود و مرگ بود
یکهو شد ترس و ترسناک.
 
حواسپرت جان تو کجایی تا شویم ما کلفتت؟
 
ضمنا
مگر جهل می تواند ترس باشد.
جهل می توند به نگرانی، دلواپسی و دغدغه خاطر منجر شود، ولی حتما نباید به ترس منجر شود
مطمئنی که معنی واژه هایی را که بر زبان می رانی، می دانی؟ 
 
پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر