درنگی
از
شین میم شین
مسعود مؤمنی
همسویی یا عدم همسویی تکامل تاریخی جامعه و هنر؟
ادامه تجزیه و تحلیل حدیث کارل مارکس:
۱
"هنر نه با تکامل عمومی جامعه در پیوند بوده ،
و نه با پایه های مادی استخوان بندی ساختار سازمانی آن ارتباط داشته است .
دیالک ماده و روح
(دیالک تیک وجود و شعور)
عالی ترین دیالک تیک ماتریالیسم دیالک تیکی است.
یکی از خدمات مهم مارکسیسم،
تعیین قطب تعیین کننده در این دیالک تیک است:
هگل
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک را از آن روح (شعور) می دانست.
یعنی
جهان بینی اش، ایدئالیستی (وارونه و پا در هوا) بود.
مارکسیسم
نقش تعیین کننده در این دیالک تیک را از آن ماده (وجود) اعلام می دارد.
یعنی
جهان بینی ایدئآلیستی هگل
را
وارونه می سازد
و
روی پا هایش قرار می دهد.
یعنی
سلب وارونگی از آن می کند.
برای اینکه وارونه سازی وارونه ای به معنی سلب وارونگی از وارونه است.
به برکت مارکسیسم،
ایدئالیسم دیالک تیکی هگل
به
ماتریالیسم دیالک تیکی استحاله می یابد
و
جهان بینی علمی نوینی پا به عرصه وجود می گذارد
و
بشریت
ترک خریت می کند و آدمیت کسب می کند.
هنر نه با تکامل عمومی جامعه در پیوند بوده ،
و نه با پایه های مادی استخوان بندی ساختار سازمانی آن ارتباط داشته است .
مارکس جوان در این حدیث، هنوز تسلط اساسی به دیالک تیک ماده و روح (دیالک تیک وجود و شعور) ندارد.
اگر می داشت، می دانست که هنر (روح، شعور) انعکاس وجود در همه فرم های نمودینش است.
یعنی
وجود مقدم بر شعور است.
یعنی
شعور در همه فرم های نمودینش به ساز وجود در همه فرم های نمودینش می رقصد.
تأمل بیشتر بر بسط و تعمیم دیالک تیک ماده و روح (دیالک تیک وجود و شعور)
بی ضرر و ضرور است:
اولین فرم بسط و تعمیم ماده (وجود)
را