۱۴۰۳ دی ۶, پنجشنبه

درنگی در دعاوی مسعود مؤمنی و کارل مارکس راجع به هنر (۱)


درنگی 

از 

شین میم شین

 
همسویی یا عدم همسویی تکامل تاریخی جامعه و هنر؟


نمیتوان تردید داشت که مارکس و انگلس آنگونه که فیلسوفان پیشین آنها بطور جامع الاطراف در باره هنر نوشته اند، تفسیر ی نظام مند در این باره از خود بر جای نگذاشته اند.

 در ارتباط با رابطه تکامل تاریخی جامعه و تکامل هنر ،

 از دیدگاه کسانی که به تفسیر مارکسیستی پدیده ها پایبندند 

چنین مینماید که هنر نیز به تبعیت از تکامل نیروهای مادی تولید در تکامل است .

 

 اما مارکس در مقدمه نقد اقتصاد سیاسی نظرش را به روشنی در باره ارتباط "نابرابر" میان تکامل هنر و نیروهای مادی تولید چنین بیان میکند: 

"هنر نه با تکامل عمومی جامعه در پیوند بوده ،

و نه با پایه های مادی استخوان بندی ساختار سازمانی آن ارتباط داشته است . 

شاهد مثال هنر یونانی و مقایسه آن با ملت های مدرن و حتی شکسپیر . 

مگر ممکن است که آشیل را در کنا پودر یا سرب قرار داد!؟

 یا اصولا ایلیاد با ماشین چاپ و ماشین بخار قابل مقایسه است !؟

 آیا با ممانعت از فعالیت چاپ گران ،

آواز خوانی و شعر خوانی و سرگرمیها 

و از این رو ،شرط لازم برای شعر حماسی لزوما از بین خواهد رفت"!؟ 

را ه حل برای نفی تناقض موجود در تفسیر پیروان تحلیل مارکسیستی و نظر روشن مارکس ، 

در نظر داشتن ضرورت اهمیت نظریه تضاد از لحاظ تاریخی است 

میان هنر و جامعه ، به اندازه ی اهمیت پیوند میان این دو . 

حال باید اشاره کرد به ایراد موجود در این راه حل و پرسشهایی که باید در جستجوی پاسخ آنها بود .

 یکی اینکه اساسا توام بودن و همزمانی وجود تضاد و پیوند در دیالکتیک ، 

راه را بر جایگزینی اهمیت تضاد بجای اهمیت پیوند به عنوان یک راه حل میبندد .

 و پرسش دیگر اینکه 

در دیالکتیک زیر بنا و روبنا ،

که تردیدی در درستی و علمی بودن آن نیست ، 

چگونه ممکن است در جامعه ی رو به تکامل تاریخی ، 

هنر در کلیت خود بعنوان بخشی از روبنای جامعه ، 

مسیری معکوس در پیش گیرد ؟ 

آیا میتوان چنین گفت که مارکس علی رغم نبوغ فکری اش ، 

برای تحلیل کاملتر این موضوع ،

 می بایست بعنوان مثال با چیزی مانند تونل زمان به آینده و در نتیجه دیدن تغییرات کمی (صنعتی و علمی) و به تبع آن تغییرات کیفی در دنیای هنر سفر کند؟

 نمی‌توان از نظر دور داشت که علی رغم نظر مارکس مبنی بر نابربری ارتباط تکاملی جامعه و هنر ،

 این همسویی نه تنها به سادگی قابل انکار نیست ،

 بلکه برعکس چنین بنظر میرسد که یک همسویی در کلیت آن را بین این دو میتوان دید .


این دعاوی مؤمنی و مارکس را می توان تحلیل مارکسیستی کرد
و
 باید تحلیل مارکسیستی کرد. 


حرف های مارکس و انگلس و لنین وآان این
 ربط تعیین کننده ای به مارکسیسم ـ لنینیسم ندارند.
باید دست از طوطی وشی برداشت و خوداندیشی پیشه کرد تا رستگار شد.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر