درنگی
از
میم حجری
این غزل در دیوان شمس
از دیرباز به نام مولانا معروف بوده است و نه به نام شفیعی کدکنی.
شفیعی کدکنی
نه عارف است و نه شاعر و نه غزلسرا.
ولی بی اعتنا به اینکه این غزل از چه کسی باشد
شعری سرشته به افیون عرفان است.
ضمنا مبتنی بر طرز تفکر خرافی ـ عرفانی است.
در این شعر
هم
دالک تیک ماده و روح
به شکل دوئالیسم مرغ و قفس تحریف و وارونه می شود
(روح در هیئت مرغ تصور و تصویر می شود)
و
هم
دیالک تیک فرم و محتوا
به شکل دوئالیسم قفس و مرغ بسط و تعمیم داده می شود و تحریف می شود.
(محتوا (مرغ، روح) به صورت مجزا از فرم ادامه حیات می دهد.)
جسم و کالبد
در این غزل
به مثابه قفس تصور و تصویر می شود و جان و یا روح به مثابه محتوا.
به همین دلیل
روح و یا جان و یا مرغ ملکوت
می تواند از قفس کالبد بپرد و به عالم ارواح برسد.
مولانا
صدبار دیگر در صد جای دیگر
هم از همین دويالیسم ایرئال (ضد واقعی) و ایراسیونال (ضد عقلی) و ضد علمی و خرافی دم زده است.
روح در خارج از جسم وجود ندارد.
علم ارواح ویا ملکوت خرافه ای بیش نیست.
هگل
از عالم مفاهیم به مثابه عالم ارواح دم زده است.
چون مفهوم یکی از فرم های بسط و تعمیم روح و یا شعور است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر