میم حجری
۱۶۶
سنگ سخنگو
اینکه آدما رو خیلی زود میبخشم اخلاق بدیه؟!
سگ سخن جو
کسی
اصولا و اساسا
کسی را نمی بخشد.
نمی تواند هم ببخشد.
دیالک تیک داد و ستد
عام ترین دیالک تیک هستی است.
بدی با بدی و نیکی با نیکی
داد و ستد می شود.
این داد و ستد
دیر و زود دارد
ولی سوخت و سوز ندارد.
سعدی حکایتی در این زمینه دارد:
قلدری بر کسی سنگپاره ای می زند.
آن کس
از نشان دادن واکنش فوری پرهیز می ورزد
ولی سنگپاره را در جیب می گذارد.
تا اینکه قلدر به چاه می افتد.
آن کس خود را به سر چاه می رساند
و
سنگپاره را بر سرش می زند
و
بعد
خود را معرفی می کند.
۱۶۷
سنگ سخنگو
عموم با زنش رفته خونه مادر بزرگم چتر وا کرده فقط م میخورن میخوابن و میرن تفریح، عمه هام میرن غذا درست میکنن خونه تمیز میکنن براشون، اونوقت زنگ زده به بابام گفته سهمِ تو هر ماه ۱تومنه ک باید بزنی به حسابم چون دارم از مادرمون به عنوان پرستار مراقبت میکنم
سگ سخن جو
مادر و پدر
بینواترین موجودات روی زمینند.
عاشقان اصیلند
و
معشوق شان
(فرزندشان)
بدترین دشمن آنها ست.
وقتی آدم از توله خود انتظاری نمی تواند داشته باشد،
از
دوستان ریایی ـ ریالی
چه انتظاری می تواند داشته باشد؟
۱۶۸
سنگ سخنگو
بدی مکن که درین کشتزار زود زوال
به داس دهر همان بدروی که میکاری
مولانا
سگ سخن جو
من ـ زور مولانا از «بدی» چیست؟
مولانا
در سنت اجامر جماران و واتیکان
به
تک تک کودکان مردم که در مکتبش تلمذ می کردند،
تجاوز جنسی کرده است.
آنها را مادم العمر به ذلت روحی و روانی کشیده است.
اگر این کسب و کار او در قرون وسطی
و
کسب و کار پیروان او در قرن حاضر
«بدی»
بوده است،
آیا همین بلایا بر سر خود او آمده است؟
هیتلر و باندش
۶ میلیون یهودی و کولی و کمونیست
را
در داخل طویله آلمان
و
۶۰ میلیون نفر
را
در خارج از طویله
نابوده کرده بود.
«به داس دهر»
مگر می شد خرمن اینهمه جنایت را درو کند؟
۱۶۹
سنگ سخنگو
(پرنیا)
بیاین از نقاشیام تعریف کنین الکی
سگ سخن جو
۱۷۰
سنگ سخنگو
اینکه ما را پس میزنند و باز هم دوستشان داریم
یعنی برای دوست داشته شدنمان "باج" میدهیم...!
از ما که گذشت؛ اما بیایید به نسل بعدمان یاد دهیم برای یک دوست داشته شدنِ موقت باج ندهند حتی اگر به قیمت جان کندشان باشد.
سگ سخن جو
عاشق در ایده ئولوژی نظامات برده داری و فئودالی
مثلا در آثار سعدی و حافظ
خودستیز
است.
بی شرم و بی شعور و بی شخصیت است.
شاهد و معشوق
بر صورت عاشق کذایی
تف می اندازد
ولی او
نه
می رود
و
نه
از رو می رود.
ضمنا به نرفتن و از رو نرفتن
فخر می فروشد.
بنده و وابسته است.
بنده و غلام و کنیز و رهی است
و
نه
آزاد و مستقل و آدم.
همین عشق نفرت انگیز و ضد انسانی
در مکاتب عرفانی
به
مقام فضیلتی ایدئال
ارتقا داده می شود.
مثلا در لاطائلات مولانا و حافظ و سعدی.
چو منصور از مراد آنان که بر (میوه) دارند بر دار (چوبه دار) اند
بدین درگاه حافظ را چو میخوانند، میرانند
دیالک تیک راندن و ماندن
هم
دال بر دوام و قوام کماکان این فرهنگ نکبت بار برده داری و فئودالی
است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر