۱۳۹۹ تیر ۲۸, شنبه

بندهٔ شیطان (محمد زهری)



بندهٔ شیطان
محمد زهری 
در کوچه راه می روم و مردم
از من، چو گرگ هار بیزارند
از چشم من که لوحهٔ اندوه است
پرهیز می کنند و نمی خوانند.

هر جا گشوده است، چو می آیم
چون کام مرده، بسته شود بر من
در پشت پنجره، کسی، اگر باشد
پوشد به دست پرده، رخِ روزن

دشنام می دهند و چو می بینند
من همچو سنگ، ساکت و سنگین ام (هستم)،
نَفرین کنند، بندهٔ شیطان را
آری، منم که در خور نَفرینم

در کار خویش غرقم و هرگز هم
بر جا نمی نشینم از دم خشمی
دانم چرا نصیب نمی یابم
جز نفرتی که بسته به هر چشمی

زیرا طلسم روز و شبی دارم
کان را به سینهٔ دل من دیدند (دیده اند):
آنگونه زیستم که دلم می خواست
نه آنچنان که خلق پسندیدند.

پایان
ویرایش 
از
 تارنمای دایرة المعارف روشنگری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر