فروغ فرخزاد
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
(۱۳۱۳ ـ ۱۳۴۵)
(1934 ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
(۱۳۳۶)
ویرایش و تحلیل
از
مسعود بهبودی
از
مسعود بهبودی
یاد باد آن پیر فرخ رأی فرخ پی
آن که از بخت سیاهش نام، شیطان بود
آن که در کار تو و عدل تو حیران بود
هر چه او می گفت، دانستم، نه، جز آن بود
این منم، آن بنده عاصی که نامم را
دست تو با زیور این گفته ها آراست
وای بر من، وای بر عصیان و طغیانم
گر بگویم، یا نگویم جای من آنجا ست
باز در روز قیامت بر من ناچیز
خرده می گیری که روزی کفرگو بودم
در ترازو می نهی بار گناهم را
تا بگویی سرکش و تاریکخو بودم
«کفه ای لبریز از بار گناه من
کفه دیگر چه؟»
می پرسم خداوندا:
«چیست میزان تو در این
سنجش مرموز؟
میل دل یا سنگ های تیره صحرا؟»
خود چه آسان است در آن روز هول انگیز
روی در روی تو از خود گفتگو کردن
آبرویی را که هر دم می بری از خلق
در ترازوی تو ناگه جستجو کردن
در کتابی، یا که خوابی،
خود نمی دانم
نقشی از آن بارگاه کبریا دیدم
تو به کار داوری مشغول و صد افسوس
در ترازویت ریا دیدم، ریا دیدم.
خشم کن، اما ز فریادم مپرهیزان
من که فردا خاک خواهم شد، چه پرهیزی
خوب می دانم سرانجامم چه خواهد بود
تو
گرسنه،
من
ـ خدایا ـ
صید ناچیزی
تو گرسنه، دوزخ آنجا کام بگشوده
مارهای زهرآگین تکدرختانش
از دم آنها فضاها تیره و مسموم
آب چرکینی، شراب تلخ و سوزانش
هاویه
طبقه زیرین جهنم
هفت طبقه
در پس دیوارهایی سخت پا برجا
هاویه
ـ آن آخرین گودال آتش ها ـ
خویش را گسترده تا ناگه فرا گیرد
جسم های خاکی و بی حاصل ما را
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر