تأملی
بر
تفسیری از «لبخندی»
که
لبخند
نیست.
ویرایش و تحلیل
از
میم حجری
سرچشمه:
آینده ما
۲۸ مرداد و اندیشه هائی در باره یک لبخند
رضا نافعی
۲۸ مرداد و اندیشه هائی در باره یک لبخند
رضا نافعی
اندیشه هائی در باره یک لبخند
انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟
نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
در برابرت صف کشیده اند؟
نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟
همانطور که ذکرش گذشت
با
دیالک تیک های اتیکی (اخلاقی) و سطحی و اسکولاستیکی
از قبیل دیالک تیک قربانی و جلاد
نمی توان اندیشید و گمراه نکرد و گمراه نشد.
این جور شناخت افزارهای اسکولاستیکی
به درد اجامر طبقه حاکمه انگل و عوامفریب
می خورند
و
نه
به درد توده.
۱
انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟
نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
در برابرت صف کشیده اند؟
نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟
چه هنگام خندیدن است؟
نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
در برابرت صف کشیده اند؟
نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟
اتفاقا
یکی از توده ای های خردگرا
درکی عمیقا علمی و عینی و مغایر با درک رضا نافعی
از
این مسئله داشته است:
ساواکی ها
ریخته بودند به خانه مادری ـ پدری توده ای جوان،
کتاب هایش
را
به هر مشقتی
مورد بازرسی قرار می دادند
تا
از آنها سندی قوی بر توده ای بودنش پیدا کنند.
مادر بی سوادش به اجامر ساواک التماس می کرد
که
بگذارند تا او خودش کتاب ها را بسوزاند
و
فرزندش را ببخشند.
توده ای جوان
بر خلاف رضا نافعی
در شکنجه گران ساواک
نه
جانی و جلاد
را
بلکه
مأمور معذور و مجبور طبقه حاکمه
را
می دید
و
می گفت:
«مادر.
به اینها التماس نکن.
اینها مأمورند و نه تصمیمیگر.
بگذار کارشان را بکنند.»
ساواکی ها کلافه شده بودند
و
خیال می کردند که کس دیگری را با خود می برند.
برای اینکه
برای اولین بار با کسی مواجه شده بودند
که
عاری از نفرت به آنها بود.
۲
انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟
نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
در برابرت صف کشیده اند؟
نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟
چه هنگام خندیدن است؟
نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
در برابرت صف کشیده اند؟
نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟
نکته باریکتر از مو
این است
که
مبارزه،
مبارزه ای طبقاتی است
و
نه
مبارزه ای فردی و شخصی.
مبارزه،
مبارزه توده با طبقه حاکمه
است
و
نه
مبارزه توده ای با اجامر دکترینه گشته ی طبقه حاکمه.
توده ای
هم
به نوبه خود
مأمور معذور و مجبور توده
است.
توده ای
بلحاظ فونکسیون
فرقی با اجامر طبقه حاکمه ندارد.
بغرنجی این نکته همین جا ست
که
«ریشه انسان، انسان است.»
(مارکس)
بغرنجی این نکته همین جا ست
که
مبارزه بر ضد حاکمیت طبقاتی طبقه حاکمه
از
معبر مبارزه بر ضد هیئت حاکمه و اجامر مجری اراده طبقه حاکمه و مدافع منافع طبقه حاکمه
می گذرد.
این
اما
به چه معنی است؟
۳
انوشه،
چه هنگام خندیدن است؟
نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
در برابرت صف کشیده اند؟
نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟
چه هنگام خندیدن است؟
نمی بینی که جلادان، با تفنگ ها شان در دست،
در برابرت صف کشیده اند؟
نمی بینی که با گوش ها شان تیز،
در انتظار شنیدن فرمان آتش اند؟
این
بدان معنی است
که
دیکتاتوری طبقه اجتماعی انقلابی،
مثلا دیکتاتوری بورژوایی
در
انقلاب بورژوایی فرانسه
و
یا
دیکتاتوری پرولتاریا
در
انقلابات سوسیالیستی
به
طبقه اجتماعی انقلابی
تحمیل می شود.
این بدان معنی است
که
دیکتاتوری طبقه اجتماعی انقلابی،
برای سرکوب مقاومت اجامر مزدور طبقه حاکمه مرتجع سابق
الزامی است.
«ریشه انسان، انسان است.»
(مارکس)
اگر
مقاومت اجامر طبقه حاکمه مرتجع سابق
در هم کوبیده نشود،
رستاوراسیون
امکان پذیر می گردد.
اجامر طبقه حاکمه
طبقه حاکمه
را
دوباره از گور بیرون می کشند و بر گرده خلق می نشانند.
دولت طبقه اجتماعی انقلابی،
ماهیتا
چیزی جز دیکتاتوری طبقه اجتماعی انقلابی
نیست.
صرفنظر
از
تخریب دولت طبقه حاکمه مترجع سابق
و
پرهیز
از
تشکیل دولت و یا دیکتاتوری طبقه اجتماعی انقلابی،
در تحلیل نهایی
علامت خریت
و
یا
حتی
علامت خیانت به منافع استراتژیکی توده است.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر