مهدی اخوان ثالث
(1307 ـ 1369)
و ندانستن
از این اوستا
(1344)
ویرایش و
تحلیل از
ربابه نون
و ندانستن
·
ندانستن عنوان این شعر است.
·
باید در روند تحلیل شعر به دلیل
شاعر در انتخاب این عنوان پی ببریم:
1
شست
باران بهاران هر چه هر جا بود
یک
شب پاک اهورایی
بود
و پیدا بود.
·
اخوان در این بند آغازین این شعر،
دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک باران بهاران و همه چیز در همه جا
بسط و تعمیم می دهد:
·
باران بهاران بسان شوینده ای (مثلا
رختشوئی، رفتگری) همه چیز هستی را می شوید و تطهیر می کند.
1
شست
باران بهاران هر چه هر جا بود
·
حالا می توان یقین کسب کرد که
اخوان نماینده بی همتای ناتورالیسم است.
·
طبیعت و عناصر طبیعی در آیینه شفاف
ضمیر اخوان نه به عنوان چیزهای بیگانه و مرده، بلکه به عنوان چیزهای آشنا و زنده
تجلی می یابند.
·
عناصر طبیعی در آیینه دل شاعر بسان
موجودات زنده و حتی بسان انسان های مولد و زحمتکش جلوه گر می شوند:
·
باران بهاران به رختشوی زحمتکشی، به
زمین شوی زحمتکشی، مثلا به رفتگر شهرداری
شباهت پیدا می کند که خیابان ها را و پیاده رو ها را تمیز می کند و آب پاشی
می کند.
·
ناتورالیسم اخوان ناتورالیسم
هومانیستی است.
·
ما با دیالک تیک ناتورالیسم و
هومانیسم در اکثر اشعار اخوان سر و کار پیدا می کنیم.
2
شست
باران بهاران هر چه هر جا بود
یک
شب پاک اهورایی
بود
و پیدا بود.
·
باران بهاران در شب پاک اهورائی به تطهیر جهان می پردازد.
·
اخوان با حکم (جمله) «یک شب پاک
اهورائی بود و پیدا بود» زمینه عینی لازم
را برای گزارش بعدی خویش آماده می سازد:
3
بر
بلندی، همگنان خاموش
گرد
هم بودند
لیک
پنداری
هر
کسی با خویش، تنها بود
ماه
می تابید و شب آرام و زیبا بود
جمله
آفاق جهان، پیدا
اختران
روشنتر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان، پیدا
جاودانی
بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا
اینک
این پرسنده، می پرسد
·
معنی تحت اللفظی:
·
در بالا بالا ها همه حضرات گرد
آمده بودند.
·
اما انگار هر کدام با خویشتن خویش
خلوت داشتند:
·
ماه می تابید و شب آرام و زیبا
بود.
·
همه آفاق جهان هویدا بود.
·
ستاره ها ـ روشن تر از هر شب ـ در
اقصا نقاط عمیق آسمان پیدا بودند.
·
ابدیت لایتناهی تا لایتناهیت ابدی
پیدا بود.
·
در این حیص و بیص، پرسنده پرسش های
خود را طرح کرد.
4
بر
بلندی، همگنان خاموش
گرد
هم بودند
لیک
پنداری
هر
کسی با خویش، تنها بود
ماه
می تابید و شب آرام و زیبا بود
جمله
آفاق جهان، پیدا
اختران
روشنتر از هر شب
تا اقاصی ژرفنای آسمان، پیدا
جاودانی
بیکران تا بیکرانه ی جاودان پیدا
اینک
این پرسنده، می پرسد
·
اخوان در این بند شعر، تریاد ماده
ـ زمان ـ مکان را به شکل تریاد همگنان و پرسنده ـ شب ـ آسمان بسط و تعمیم می دهد.
·
رئالیسم اخوان از همین بند شعر او
آشکار می گردد.
5
پرسنده:
«من
شنیدستم
تا
جهان باقی است، مرزی هست
بین
دانستن
و ندانستن
تو
بگو، مزدک، چه می دانی؟
آن
سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
و آنکه زانسو چند و چون، دانسته باشد، کیست؟»
·
پرسنده می پرسد:
·
تا آنجا که من شنیده ام، میان دانستن
و ندانستن مرزی هست.
·
مزدک، تو چه می دانی؟
·
در ورای این مرز نامرئی، چه چیزی
هست؟
·
ضمنا چه کسی از چند و چون آن سوی
این مرز خبر دارد؟
·
خواننده این شعر، اکنون می فهمد که
یکی از همگنان که در بالا بالا ها گرد آمده اند و علیرغم همبائی صوری، تنها هستند
و با خویشتن خویش خلوت کرده اند، مزدک است.
6
پرسنده:
«من
شنیدستم
تا
جهان باقی است، مرزی هست
بین
دانستن
و
ندانستن
تو
بگو، مزدک، چه می دانی؟
آن
سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
و آنکه زانسو چند و چون، دانسته باشد، کیست؟»
·
این شعر اخوان، شعری فلسفی و در
واقع شعری معرفتی ـ نظری است.
·
اخوان میان دانستن و ندانستن مرز
می کشد.
·
خود این مرزبندی میان دانستن و
ندانستن، دال بر طرز تفکر متافیزیکی (ضد دیالک تیکی) شاعر است.
·
دانستن و ندانستن رابطه دیالک تیکی
ناگسستنی با هم دارند.
·
روند دیالک تیکی دانستن و ندانستن،
روند بی پایانی است.
·
گذاشتن هر گامی در خطه دانستن،
ضمنا به معنی تشکیل ده ها سؤال (ندانستن) است.
·
مرزبندی میان دانستن و ندانستن توهمی
بیش نیست.
7
تو
بگو، مزدک، چه می دانی؟
آن
سوی این مرز ناپیدا
چیست؟
و آنکه زانسو چند و چون، دانسته باشد، کیست؟»
·
خود این سؤال اخوان، احمقانه است.
·
تقسیم عرصه موضوعی شناخت به دو بخش
کذائی دانستن و ندانستن به معنی پایان وجود چیز ثالث است.
·
در آن سوی مرز کشیده شده غیر از دو
بخش مورد نظر نمی تواند چیزی وجود داشته باشد.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر