۱۳۹۵ شهریور ۱۰, چهارشنبه

سیری در شعری از فروغ فرخزاد (6)


تنها، صدا ست که می ماند.
ایمان بیارویم.
1352
 فروغ فرخزاد
(1313 ـ 1345)
(1934 ـ 1966)
ویرایش و تحلیل از
شین میم شین

همکاری حروف سربی بیهوده است.
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد.

·        معلوم نیست که منظور فروغ از مفهوم «همکاری حرف سربی» چیست؟

·        احتمال آن می رود که منظورش، واژه ها باشند.
·        چون از همکاری و به عبارت بهتر از ترکیب حروف با همدیگر، واژه ها تشکیل می یابند.

·        اما با توجه به مفهوم «نجات اندیشه»، می توان حدس زد که منظور او از مفهوم «همکاری حروف سربی» نه واژه های چاپ شده، بلکه جمله ها (اندیشه ها) بوده است، که از ترکیب واژه ها تشکیل می یابند.

·        این سخن فروغ اما به چه معنی است؟  

1
همکاری حروف سربی بیهوده است.
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد.

·        میان جمله ها (نتایج همکاری حروف سربی) و افکار و اندیشه ها رابطه فرم و محتوا برقرار است:
·        جمله فرمی است که حاوی محتوائی به نام اندیشه است.
·        از همکاری حروف سربی فرمی، ظرفی و یا قالبی تشکیل می یابد که حاوی محتوائی به نام اندیشه است.

·        منظور فروغ بالاعم و بالکل این است که فرم نمی تواند محتوای حقیر را نجات دهد.

·        همکاری حروف سربی هر چقدر هم بی عیب و نقص باشد، جملات هر چقدر هم بلیغ و فصیح و کامل و ایدئال باشند، اشعار هر چقدر هم دلنشین و موزون باشند، باز هم منجی افکار کهنه و پوسیده نخواهند بود.

·        فرم و ظرف و قالب محل اعجاز نیست.

·        حرف حساب فروغ همین است.
·        با هارت و پورت مسئله ای حل نمی شود.

2
همکاری حروف سربی بیهوده است.
همکاری حروف سربی
اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد.

·        حالا می توان به عظمت فکری فروغ پی برد.

·        کسب و کار ایرانی جماعت، هارت و پورت توخالی است.
·        99 درصد شعرای این سامان توان خود اندیشی ندارند.
·        اصلا اعتنائی به اندیشه ندارند.

·        حضرات واژه های همقافیه و یا تصاویر معینی را اول ردیف می کنند و بعد به تبعیت از آن واژه ها و تصاویر، غزلی و یا شعر نوئی سرهم بندی می کنند.
·        در نتیجه، از کوزه غزل و شعر، همان برون می تراود، که در آن است.

·        همکاری حروف سربی، منجی حقارت اندیشه نمی شود.

·        فرم، زیبا می ماند و شاعر لقب دهن پر کن «استاد» و شاملوی  کبیر و غیره دریافت می کند، ولی زباله ـ اندیشه  نجات نمی یابد.

·        اگر این انتقاد رادیکال فروغ، شاهکار نیست، پس چیست؟

3
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده، ملولم می کند.

·        این شعر انتقادی ـ اجتماعیِ سرشته به خشم فروغ، دفاعیه ای است.
·        فروغ تحقیر شده است و این دفاعیه او ست.
·        به همین دلیل در این شعر، بر خلاف شعر قبلی (ای مرز پر گهر)، از انتقاد از خود اثری نیست.

·        چون دفاعیه جای انتقاد از خود نیست.
·        انتقاد از خود، حال و هوای دیگری و جو و فضای دیگری لازم دارد.
·        طبیعی هم همین است.
·        زیر ضربات شلاق تف و تهمت و توهین، نمی توان و نباید خود را به تازیانه ی انتقاد از خود بست.
·        بلکه بر عکس، باید به ستایش از خود کمر بست تا کمر خصم خردستیز خر بشکند.

4
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده، ملولم می کند.

·        کسانی که این ظرافت های دیالک تیکی را نمی فهمند، ذلیل الذهن و ترحم انگیز اند.  

·        پیش شرط انتقاد از خود، داشتن پیشاپیش خودیت (هویت، فردیت، شخصیت)  است.

·        نخست باید هویت، فردیت، شخصیت خود را از زیر بار و آوار تف و توهین و تهمت بدر کشید، بعد از هویت و فردیت و شخصیت نجات یافته، انتقاد کرد.

·        پیش شرط انتقاد از خود، وجود پیشاپیش خودیت (هویت، فردیت، شخصیت)  است.

·        از چیزی که وجود ندارد، نمی توان انتقاد کرد.

·        این بدان معنی است که در دیالک تیک دفاع از خود و انتقاد از خود، نقش تعیین کننده از آن دفاع از خود است.
·        نقش تعیین کننده از آن نجات و حفظ و توسعه هویت، فردیت، شخصیت خویشتن خویش است.
·        به همین دلیل، لومپن پرولتاریا قادر به انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی نیست.
·        برای اینکه فاقد فردیت و شخصیت است.

5
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده، ملولم می کند.

·        تفاوت میان «من» فروغ و «من» شعرا و علما و فقهای فاشیسم و فوندامنتالیسم از زمین تا آسمان است.

·        فریب ظواهر امور را فقط ساده لوحان خرفت و خر می خورند و نه خردگرایان تیزبین ژرف اندیش.

·        «من» فروغ آنتی تز «من» جلال آل احمد و احمد شاملو روح الله خمینی است.
·        «من» فروغ عاری از منگرائی (اگوئیسم، خودپرستی، خودستائی) است.
·        «من» فروغ، «من» توده ای، «من» پرولتری، «من» بلشویکی است.

6
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده، ملولم می کند.

سلاله
زاده

·        فروغ خود را از سلاله درختان می داند که از تنفس هوای مانده و متعفن، پژمرده می شود.
·        فروغ در این بند شعر، بطرز رئالیستی و راسیونالیستی چشمگیری، ایندیویدوئالیسم هومانیستی را به ناتورالیسم گره می زند.
·        فروغ به تبار طبیعی خود افتخار می کند.

·        فروغ ضمنا برجسته ترین مشخصه درختان را یعنی تنفر از تنفس هوای مانده و متعفن را به خود نسبت می دهد.

·        اما چرا و به چه دلیل؟  

7
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده، ملولم می کند.

·        دلیل سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی این سخن فروغ در بندهای پیشین همین شعر ذکر شده است.
·        فروغ محیط منفور را، چه جامعه و چه خانواده (همزیستی با همسر) را به مرداب و سردخانه تشبیه کرده است:   

چه می تواند باشد، مرداب
چه می تواند باشد،
جز جای تخم ریزی حشرات فاسد
افکار سردخانه را
جنازه های باد کرده رقم می زنند .

·        هم مرداب و هم سرد خانه هر دو محل فقدان اکسیژن اند.
·        دلیل تعفن مرداب، تکثیر بی امان میکرو ارگانیسم های آئروفیل (بی نیاز از اکسیژن)  و تجزیه و تلاشی چوب ها، زباله ها و غیره در اعماق مرداب توسط آنها ست.

·        یکی از خطرات ورود به مرداب، گیر افتادن در آن و متلاشی شدن در آن است.

·        فروغ از جامعه و همزیستی با همسر و هم میهن به تنگ آمده است.

·        خود را بسان درختی حس می کند که هوا مانده تنفس کرده است و از فرط ملال، رو به زوال رفته است.

·        در ادامه همین شعر، صراحت روشنی وارد شعر فروغ خواهد  شد.
·        خواهیم دید.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر