۱۳۹۴ اسفند ۲, یکشنبه

سیاوش کسرائی زیر ذره بین تحریف (9)

 
 سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)

ویرایش، تأمل و تحلیلی از
گاف سنگزاد

پیشکش
به 
 
هوشنگ ابتهاج (سایه)
 
از همان آغاز
همان قدر که جذب نیما شد،
شیفته حزب توده و مرامش هم شد
گویی در جانش همزمان دو قلب می تپید.

• زیر قلم جمشید برزگر، نیما و حزب توده ایدئالیزه می شوند:

1
از همان آغاز
همان قدر که جذب نیما شد،
شیفته حزب توده و مرامش هم شد
گویی در جانش همزمان دو قلب می تپید.

• نیما یوشیج به ترفندی سلب مادیت و آدمیت می شود.
• نیما به ایدئالی استحاله می یابد.
• نیما به چیزی در حد کعبه آمالی، به چیزی در حد بتی اعتلا می یابد تا سیاوش به عنوان زایری حاجت مند و بت پرستی بیگانه از خویش، شیفته او شود و بر او نماز برد.
• بیچاره، سیاوش.

2
از همان آغاز
همان قدر که جذب نیما شد،
شیفته حزب توده و مرامش هم شد

• جمشید برزگر، نیما را با حزب توده همتراز جا می زند.
• شاعری را با حزبی.
• اما از سبک و مرام نیما حرفی نمی زند.
• در حالیکه نیما در هر صورت، مادر شعر نو بوده است:

الف
 
مرا نیمای مادر جنده لو داد
مرا لو، مادر اشعار نو داد.
(نقل به مضمون)

• نیما از دید اخوان ثالث، مادر مادر جنده ی اشعار نو بوده است که او را لو داده است.

ب
 
• سیاوش هم نه شیفته سبک نیما، نه شیفته ایده ئولوژی نیما، نه حتی شیفته طرز تفکر نخراشیده ـ نتراشیده ی نیما، بلکه شیفته شخص شخیص نیما می شود که از دید احمد شاملو به کلاغی شباهت دارد:

در فکرِ آن کلاغم در دره‌ های یوش:

گاهی سؤال می‌ کنم از خود که
یک کلاغ
با آن حضورِ قاطعِ بی ‌تخفیف
وقتی
صلاتِ ظهر
با رنگِ سوگوارِ مُصرّش
بر زردیِ برشته‌ ی گندمزاری بال می ‌کشد
تا از فرازِ چند سپیدار بگذرد
با آن خروش و خشم
چه دارد بگوید
با کوه‌ های پیر،
کاین عابدانِ خسته ‌ی خواب‌ آلود
(امثال شاملو)
در نیمروزِ تابستانی
تا دیرگاهی آن را با هم
تکرار کنند؟

• نیما به مثابه کلاغ در دره های یوش، از دید احمد شاملو، حرف قابل فهمی برای گفتن نداشته است، نمی توانست هم داشته باشد.

3
از همان آغاز
همان قدر که جذب نیما شد،
شیفته حزب توده و مرامش هم شد

• جمشید برزگر اما وقتی نوبت به حزب توده می رسد، سیاوش را شیفته حزب توده و ضمنا مرام حزب توده جا می زند.

• سؤال فقط این است که چرا و به چه دلیل عینی و یا ذهنی؟

4
 
• شاید دلیلش این باشد که نیما ـ بسان به آذین و طبری و کیانوری و غیره ـ توبه نامه نوشته است، اسلام آورده است و ترک مسلک و مرام گفته است.

• وقتی اینشتین پس از استخراج تئوری نسبیت از نهج البلاغه به آیین تشیع ایمان می آورد و از نیویورک به زیارت نجف و کربلا می رود، چرا نیما ایمان نیاورد و تواب نشود؟

• حالا حتما این سؤال پیش خواهد آمد که مرده چگونه می تواند در شوی تلویزیونی شرکت ورزد، توبه نامه امضا کند، در زمینه ایثار و عرفان و اسلام کتاب بنویسد و تواب شود؟

5
 
• آخر الزمان است.
• عصر ظهور دجال ها ست.
 
• مرده خیلی هم خوب می تواند توبه نامه بنویسد و تواب شود.
 
• در فیلم «حقیقت» (راشمون) از دیار ژاپن که بعدا در هالی وود هم بازتولید می شود، روح زنی که به قتل رسیده، احضار می شود و ماجرای قتل ضمنا از دید او و مستقیما از زبان او «توصیف» می شود.

• سؤال اما این است که اجامر چگونه روح نیما را احضار کرده اند که توبه نامه نوشته است؟

6
 
• طرز و ترفند تر و تمیز توبه گرفتن از مرده دیری است که مدرنیزه شده است.
 
• برای توبه گرفتن از پدری، ورثه او را، مثلا دختر، پسر، نوه و نتیجه مرده را وسوسه می کنند.
• مثلا تجدید چاپ و اذن فروش آثار پدر را منوط به تحریف هویت ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی پدر می سازند.

• جاذبه پول به مثابه کالای کالاها، به مثابه معیار معیارها (فریدون تنکابنی)، میلیون ها بار نیرومندتر از جاذیه مغناطیسی سکس و تجمل و تفرج و تفریح است.
• بدین طریق و با این ترفند است که تحریف هویت ایده ئولوژیکی ـ طبقاتی افراد تدارک دیده می شود و جامه عمل می پوشد:

7
• پسر و یا دختر و یا برادر زاده و یا خواهر زاده طرف، راجع به او خاطره می نویسند.
• طبیعی ترین و بی خطر ترین فرم تحریف شخصیت های توده ای، تئوریکی، سیاسی و حتی تاریخی همین است.

8
• پسر در 14 سالگی از کشور خارج شده است.
• اما همین پسر بدون ذکر سن و سال خود از شرکت پدر در قبر بورژوائی گزارش می دهد و یکسان بودن طبقات اجتماعی متخاصم و متضاد از دید پدر را تئوریزه می کند.

• اصلا به ذهن کسی خطور نمی کند که بپرسد:
• در آن موقع که این حادثه رخ داده و این خاطره در اعماق خاطرت نقش بسته، چند سالت بوده است؟

• ضمنا کودک 7 ـ 8 ساله از چه نعمت درک و فهم و فراست می تواند برخوردار باشد، حتی اگر علامه زاده باشد؟

9
 
• پسر می خواهد آثار پدر به چاپ رسد و میلیونر شود.
• حالا تحریف چند نامه ی پدر به مرده های هفت کفن پوسانده که کاری ندارد.
 
• بدین طریق، ورثه مجذوب از جذبه زر و مقهور از قوه زور فعال می شوند و مصاحبه های یک میلیون صفحه ای می دهند وا ز نیما بدترین دشمن سوسیالیسم و تحزب و غیره سرهم بندی می کنند.
 
• و یا نصحیت نامه می نویسند و خلایق خرفت و خر را حسابی عرشاد می کنند تا به هژمونی بورژوائی تمکین کنند و خفه خون بگیرند.

• شق القمر مدرن طبقه حاکمه همین است که فرق بی بی 3 با بی بی 30، صفر می شود تا حقیقت عینی ماستمالی شود و خانه خرد خلایق به طرز بی برگشتی خراب شود.

10
 
• این که هنوز کاری ندارد.
• کارل مارکس در بستر بیماری با تب چند درجه، دست به قلم برده و هذیان هائی نوشته است.
• هذیان هائی با خطی کج و کوله و خط خطی.
 
• ولی چه باک.
 
• هذیان های مارکس به ترفندی تر و تمیز نوشته می شوند، ترجمه می شوند و به حساب مارکسیسم منتشر می شوند.
• مترجم و ناشر اما از قضا نه مترجمی ناشی، بلکه سرشناس است.

• به کجای این شب تیره، بیاویزد عبای ژنده خود را؟

11
از همان آغاز
همان قدر که جذب نیما شد،
شیفته حزب توده و مرامش هم شد
گویی در جانش همزمان دو قلب می تپید.

• از دید جمشید برزگر، در جان سیاوش ناگهان دو قلب به تپش می افتند.
 
• تپش دو قلب در یک جسم، تن، اندام، ارگانیسم و یا کالبد، با توجه به توسعه علم و فن پزشکی بالاخره قابل تصور است، ولی تپش دو قلب در یک جان، یاوه است.
 
• جان و یا روح می تواند در تئولوژی (فقه) محتوای کالبدی، جسمی، تنی و یا اندامی باشد، ولی نمی تواند فرم مناسبی برای چیزی تصور شود.
 
• چون روح و یا جان در توهمات تئولوژیکی، چیزی ناب و بی غل و غش و محض و مطلق و فرم ناپذیر است.

• سؤال فقط این است که جمشید برزگر چگونه به این تصورات ایراسیونالیستی (ضد عقلی) رسیده است و چرا کسی اعتراضی ندارد؟ 
 
12
 
 
نه، توانست و نه، می توانست در آن عصر و زمانه،
این دو را چنان در هم آمیزد که
یا یکی شوند
یا موزون و همنوا با هم بتپند.

• مشکل سیاوش از دید جمشید برزگر، این بوده که عشق او به نیما با عشق او به حزب توده و مرام حزب توده در تضادی آنتاگونیستی (آشتی ناپذیر) قرار داشته است.
• تضادی که لاینحل بوده است.
• تضادی که ملتهب گشته است.
 
• تضادی که از فرط التهاب، سیستم جان سیاوش را در هم شکسته است و از خطه جان او بدر زده است:
• سیاوش بدین طریق بر سر دو راهی تعیین کننده و سرنوشت رقم زنی قرار گفته است:

الف
• یا عشق نیمای هفت کفن پوسانده و در بهترین حالت عشق به شعر

ب
• یا عشق به حزب توده و مرام حزب توده

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر