۱۳۹۴ اسفند ۲, یکشنبه

سیاوش کسرائی از دید آن و این (10)


سیاوش کسرائی
( 1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)

ویرایش، تأمل و تحلیلی از
گاف سنگزاد

مانلی کسرائی
سرچشمه:
صفحه فیسبوک مانلی
رنگ های تازه آمده است
نقش های تازه، نغمه های نو
نو پذیر و تازه جو شدی، دریغ!

• سؤال این بود که منظور سیاوش از رنگ ها، نقش ها و نغمه های تازه چیست که به مذاقش خوش نمی آیند، ولی مخاطب او شیفته آنها ست؟
• به بخشی از این رنگ ها، نقش ها و نغمه های تازه بطور گذرا اشاره شد.
• اکنون به چند فقره دیگر از این رنگ ها، نقش ها و نغمه های تازه اشاره می شود تا منظور سیاوش بهتر درک شود:

1
رنگ های تازه آمده است
نقش های تازه، نغمه های نو
نو پذیر و تازه جو شدی، دریغ!

• طبقه حاکمه امپریالیستی صدها هزار نفر از فلاسفه، علما، ادبا، هنرمندان و شیادان را به نحوی از انحاء می خرد و به خدمت می گیرد.
• اینها چه بسا کسانی اند که اختلاف نظر با احزاب کمونیست داشته اند و یا دارند.
• وسواسی به خرج داده نمی شود.
• هر زباله ای مورد استفاده درخور قرار می گیرد.

2
 
• با استفاده از شعور سوبژکت های تغییر سنگر داده، تحریف مارکسیسم آغاز می شود.
• قبل از همه، کارل مارکس از چند لحاظ، چند شقه می شود:

الف
• مارکس جوان در مقابل مارکس پیر قرار داده می شود.
• بدین طریق دو خوانش از مارکسیسم تشکیل می شود.

ب
• پس از انتشار اثری از مارکس، مارکس بشر دوست (هومانیست) در مقابل مارکس بشر ستیز قرار داده می شود تا دو خوانش دیگر از مارکسیسم تشکیل شود.
• سیاست تفرقه بینداز و هژمونی بورژوازی را حفظ، تقویت و تحکیم کن، ادامه می یابد.

ت
• بعد تفاوت های کشکی و سطحی میان مؤسسین مارکسیسم کشف و یا اختراع می شوند و مارکس در مقابل انگلس قرار می گیرد.
• در نتیجه دو خوانش دیگر از مارکسیسم تشکیل می شود.

3

• بعد نوبت به لنین می رسد.

الف
• جملاتی از روزا لوکزمبورگ پیدا می شود و به بهانه آنها میان روزا و لنین تضادی لاینحل ادعا می شود تا دو خوانش دیگر از مارکسیسم سرهم بندی شود:
• لوکزمبورگیسم به مثابه خوانش دموکراتیک که نماینده اش را به فرمان حزب سوسیال ـ دموکرات آلمان در روز روشن ترور کرده اند و لنینیسم به مثابه خوانش تمامیت خواه (توتالیتر) که نماینده اش را به دسیسه امپریالیسم انگلیس در حین سخنرانی به گلوله بسته اند.

ب
 
• با ویرایش و انتشار یاد داشت های رهبر مظلوم و شهید حزب کمونیست ایتالیا، آنتونیو گرامشی، مهره دیگری کشف می شود و در مقابل لنین قرار داده می شود تا دو خوانش دیگر در مارکسیسم هم سرهم بندی شود.

ت
• بعد میان لنین و مارکس تفاوت های اخلاقی کشف می شود و به این بهانه سه شخصیت اصلی مارکسیسم ـ لنینیسم از نو ارزیابی می شوند.
• در نتیجه مارکس با روزا قرابت کسب می کند و نماینده هومانیسم قلمداد می شود و انگلس و لنین نماینده تمامیت خواهی.
• بدین طریق، دو خوانش دیگر از مارکسیسم نیز تشکیل می شود.

4
• این اما ضمنا مانع آن نمی شود که همه این افراد بصورت منفرد نماینده بلامنازع کمونیسم علمی قلمداد شوند و جنبش کارگری ـ کمونیستی بلحاظ ایده ئولوژیکی و تئوریکی هزار تکه شود.
• در طرفة العینی، مارکسیسم ـ لنینیسم تا حد دکترین کهنه تنزل داده می شود تا مکاتب نوینی تحت عناوین دهن پرکن و مدرن در مقیاس جهانی معرفی شوند.

5
• با سرمایه امپریالیستی در فرانکفورت آلمان مکتب «مارکسیستی» فرانکفورت تحت رهبری ادرنو و هورکهایمر تشکیل می شود.
• مارکسیسم تدریس می شود تا خوانش های دیگری از مارکسیسم تشکیل شوند و تشکیل می شوند.
• هر استادی در این مکتب و مکاتب مشابه، مارکسی جا زده می شود و هر اختلاف نظری با استالین به تشکیل خطی استحاله می یابد.
• لوکاچ، بلوخ، ادرنو، هورکهایمر، کرش، مارکوزه و خیلی های دیگر از آن جمله اند.

6
 
• از سوی دیگر مکاتب فلسفی ایدئالیستی و چه بسا فاشیستی از قبیل اگزیستانسیالیسم به عنوان نماینده مارکسیسم مدرن یکه تاز میادین اروپا می شوند.
• ژان پل سارتر و اراذل دیگر با ادعای تکامل انتروپولوژیستی مارکسیسم ـ لنینیسم وارد صحنه می شوند.
• انسان انتزاعی به عرش اعلی برده می شود و از آوانتوریسم چپ موسوم به چه گوارائیسم (چریکیسم) تجلیل به عمل می آید و دار و دسته ای اگزیستانسیالیستی حتی «جنگ شکر در کوبا» می نویسند و به دیدار فیدل و چگوارا می شتابند تا مصاحبه کنند و مستفیض شوند.
• در چشم به هم زدنی، فرمی از مبارزه ایدئالیزه می شود تا محتوای طبقاتی مبارزه فراموش شود.
• هر جمله بی سر و تهی از چه گوارا به مثابه آیه ای از انجیل و یا قرآن جا زده می شود و به خورد خلایق داده می شود.

7
 
• امپریالیسم با کنیسه، کلیسا و مسجد به وحدت رسیده و با سوء استفاده از باورهای مذهبی مردم به آنتی کمونیسم دامن می زند و جنبش های ارتجاعی فئودالی، فوندامنتالیستی و روحانی را تقویت و تبلیغ می کند تا کشورهای جدا از سیستم امپریالیستی را از درون تجزیه و تخریب کند.
• بدین طریق در جوار آوانتوریسم چپ، اوانتوریسم راست (مجاهدیسم، حزب اللهیسم، فوندامنتالیسم سنی و شیعه و غیره) قد علم می کند.

8
• همه این رنگ ها، نقش ها و نغمه ها به همه کشورهای جهان صادر می شوند تا تفرقه و تشتت در صفوف خلق زحمتکش تقویت و تشدید شود.
هر کشوری به جهنمی از گرایش ها و دسته بندی های خصومت آمیز و دشمنخو بدل می شود.
• هر شهری در جهان بی صاحب به سنگرهای بیشمار تجزیه می شود که همه بر ضد همه می جنگند.

9
رنگ های تازه آمده است
نقش های تازه، نغمه های نو
نو پذیر و تازه جو شدی، دریغ!

• منظور سیاوش از رنگ ها، نقش ها و نغمه ها نیز همین است.
• مخاطب سیاوش سنگر عوض کرده و به دنبال رنگ ها، نقش ها و نغمه های تازه می رود.
• سیاوش اما در سنگر توده و حزب توده می ماند.

10
تو به سوی آنچه دل ز تو ربوده می روی
من به سوی آنچه دانش زمانه ام نموده می روم

• منظور سیاوش از چیزهای دلربا، همین جریانات و گرایشات مدرن مد روز اند که مخاطب سیاوش را مجذوب خود ساخته اند.
• سیاوش در مقابل همه این خوانش های خرافی، مارکسیسم ـ لنینیسم دیر آشنا را قرار می دهد که همگام با علوم منفرد رشد می کند و مطمئن ترین چراغ راه رهائی است.
• ایمان خارائین سیاوش به مارکسیسم ـ لنینیسم، ضمنا ایمانی مبتنی بر تجربه شخصی سیاوش است.
• سیاوش به علمیت و عینیت این چراغ ایده ئولوژیکی به تجربه شخصی پی برده است.
• چون دانش چیزی جز تجربه اندیشیده نیست.
• دانش چیزی جز تجربه مورد تأمل و تفکر قرار گرفته نیست.
 
• به همین دلیل سیاوش نه به دنبال اوتوپی، آرزو، امید توخالی، نه به دنبال بتی، امامی، زعیمی، بلکه به دنبال چیزی است که دانش زمانه نشانش داده است.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر