۱۳۹۴ دی ۶, یکشنبه

سیری در شعری از محمد زهری (19)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)

تحلیلی از
ربابه نون

به یاد 


مادر و محسن

گردونه ای به راه است،
بر پشت جادهٔ خون.

شبگرد ها برانند،
سرشاد دشت اکنون.


سرشاد
به گل پنج انگشت اطلاق می شود که گلی زینتی و زیبا ست.

·        معنی تحت اللفظی:
·        بر پشت جاده خون، ارابه ای در راه است.
·        شبگردها در این ارابه، بسان سرشاد های دشت اکنون، پیش می رانند.

1
گردونه ای به راه است،
بر پشت جادهٔ خون.

·        شاعر در این بند شعر، از سوئی، اصطلاح رایج «بر روی جاده» را با «بر پشت جاده» جایگزین می سازد.
·        با این ترفند، جاده ی خون، موجودیت کسب می کند.
·        حیاتمند، روح مند و یا جان مند می گردد.
·        آن سان که گردونه بر پشت آن پیش می راند.

·        می توان گفت که شاعر جماد را تا درجه جاندار ارتقا می دهد.

·        سؤال ولی این است که چرا و به چه دلیل؟

2
شبگرد ها برانند،
سرشاد دشت اکنون.

·        شاعر از سوی دیگر، شبگرد ها را ویگیتاریزه می کند.
·        یعنی تا درجه گل های زینتی تنزل و یا ارتقا می دهد.

·        می توان گفت که او دیالک تیک راه و رهرو را به شکل دیالک تیک جاده جاندار خون و شبگرد های سرشاد دشت اکنون بسط و تعمیم می دهد:
·        شبگرد ها ـ سرشاد های دشت حال حاضر ـ به راه افتاده اند و بر پشت جاده خون پیش می رانند.
·        جاده ای که روح رهروان پیشین در آن نفوذ کرده است و در نتیجه جیات مند، روح مند و جاندار و نتیجتا حاوی پشت و رو شده است.
·        این همان نفوذ روح در ماده است که هگل تئوریزه و فرمولبندی کرده است:
·        عیسی مسیح در قاموس هگل، تجسم (جسمیت یابی) روح است.
·        روح خدا در کلبد بی روح فرزند مریم نفوذ کرده است و او تجسم روح خدا ست.
·        روح یاد شده، با تصلیب عیسی مسیح، راه آمده برمی گردد و به خدا ـ به مثابه روح مطلق ـ می پیوندد.     

3
گردونه ای به راه است،
بر پشت جادهٔ خون.

شبگرد ها برانند،
سرشاد دشت اکنون.

·        در این بند شعر، تصور و تصویر شگفت انگیزی عرضه می شود:
·        بدین طریق، عناصر دخیل در این بند شعر، حیاتمند نمودار می گردند:
·        جاده ی جاندار خون، مبارزان به خون خفته اند و بر پشت خونین آنان ارابه ای را اسبانی به پیش می کشند و بر این ارابه، شبگردهای شاداب سوارند که تجسم سرشاد های دشت دوران معاصرند.

4
گردونه ای به راه است،
بر پشت جادهٔ خون.

شبگرد ها برانند،
سرشاد دشت اکنون.

·        برای درک عمیق تر این بند شعر و بند های بعدی، باید بندهای پیشین را به یاد آورد و ضمنا به درک بهتر بندهای پیشین این شعر نایل آمد:  

می جوشد از نهادم،
آتشفشانِ آواز.

می تابد از نگاهم،
خورشید بسته ی راز.

تا یک ستاره سوزد،
بر طاق لاجوردین،
تاریک نیست این شب.

تا یک شکسته، بندد،
بر سنگ، چشم نفرین،
خاموش نیست این لب.

·        نتیجه همه این ها، پیشرفت گردونه حامل شبگرد های سرشاد دشت اکنون بر پشت جاده خون است.

·        با توجه به این محتوا، می توان گفت که شاعر از سوئی تداوم رزم طبقاتی را به توضیح می نشیند و از سوی دیگر، دشواری این رزم پر تلفات را تبیین می دارد.


·        احسان طبری هم در آثارش از همین دشواری ـ البته به نحو دیگری ـ سخن گفته است:
·        از دید احسان طبری، در این سامان برای هر وجب پیشرفت، خلق باید شطی از خون بهترین فرزندان و فرزانگان خویش را فدا کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر