۱۳۹۴ آذر ۳۰, دوشنبه

سیری در شعری از شیخ شبستر (13)


تحلیلی از
میمحا نجار

چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد

·        معنی تحت اللفظی:
·        وقتی قاف قدرتش بر قلم دمید، بر لوح نیستی، هزاران نقش پدید آمد.

1
·        منظور شیخ از قلم در این بیت، احتمالا «قلم ایراسیونالیستی قضا» ست که در فلسفه سعدی و حافظ بکرات مطرح می شود:

2

سعدی قلم به سختی رفته است و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید، گردن بنه قضا  را

·        معنی تحت اللفظی:
·        سعدی قلم قضا برای برخی از آدم ها زندگی سخت و برای برخی دیگر، زندگی راحت تعیین کرده است.
·        پس تن به تقدیر قضا در ده.

·        قضای کذایی در این بیت شعر سعدی نیز تابع قاف قدرت کذایی الهی است.
·        می توان گفت که سعدی نیز بسان شیخ شبستر، دیالک تیک سوبژکت ـ وسیله ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک خدا ـ قلم قضا ـ سرنوشت بشریت بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن قضا می داند.

·        سؤال راسیونالیستی اما این است که چرا سعدی وسیله (قلم قضا)  را مسئول قلمداد می کند و نه سوبژکت (خدا) را.

3
قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
ملامت من مسکین کسی کند که نداند

·        معنی تحت اللفظی:
·        با پیدا شدن سر و کله قضای عشق، چشم خرد بسته شد.
·        کسی می تواند من بیچاره را نکوهش کند که از قضای عشق بی خبر باشد.

·        در این بیت سعدی هم همان دیالک تیک سه عضوی فوق الذکر مطرح می شود، بی آنکه از سوبژکت (خدا) حرفی به میان آید.

·        حافظ در این زمینه گاهی رادیکال تر از سعدی است:
·        حافظ حتی صریحتر از شیخ شبستر سوبژکت دخیل را به نام می نامد:

4

مباش غره به علم و عمل، فقیه، مدام
که هیچکس ز قضاى خداى، جان نبرد

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای فقیه، به علم و عمل غره مباش.
·        چون جان هیچکس نمی تواند از قضای الهی در امان باشد.

·        حافظ هم همان دیالک تیک سه عضوی سوبژکت ـ وسیله ـ اوبژکت را  به شکل دیالک تیک خدا ـ قضا ـ جان بشریت بسط و تعمیم می دهد.
·        ولی بسان شیخ شبستر نه قلم قضا و یا قضا، بلکه خود خدا را مسئول می داند.
·        قضا را مأمور کور الهی می داند.

·        حافظ در ابیات دیگر حتی صراحت بیشتر به خرج می دهد:

5
گر رنج پیش آید و گر راحت، ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند

·        معنی تحت اللفظی:
·        ای فیلسوف، اگر رنج به نصیب بری و یا راحت، به کس دیگری نسبت نده.
·        مسئول رنج و راحت تو خود خدا ست.

·        حافظ در این بیت از قلم قضا و یا خود قضا حتی نامی نمی برد.

6
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد

·        حافظ هم در اشعاری از مفهوم «نقش» بهره برمی گیرد و درست بسان شیخ شبستر، از نقشبند قضا سخن می گوید:

ز نقش بند قضا هست امید آن، حافظ
که همچو سرو به دستم نگار باز آید.

·        معنی تحت اللفظی:
·        حافظ، از قضای قلمزن امید دارم که نگار سرو قامتم به دستم آید.

·        حافظ هم بسان سعدی در این بیت، از سوبژکت (خدای فرمانده قضا) فاکتور می گیرد و فقط به قضای قلمزن امید   می بندد.

7
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد

·        حافظ هم در بیت بالا، دیالک تیک سوبژکت ـ وسیله ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک خدا ـ قضا ـ نگار بسط و تعمیم می دهد.
·        در هر حال خدا با واسطه و یا بیواسطه بر لوح عدم هزاران نقش می زند.
·        بدین طریق، نفسی، فوتی و یا دمی بر قلم، همان و پیدایش هستی از نیستی، همان.
·        مفهوم ایراسیونالیستی «لوح عدم» را شیخ فقط می تواند ادعا کند، نه اثبات.

8
چو قاف قدرتش دم بر قلم زد
هزاران نقش بر لوح عدم زد 

از آن دم گشت پیدا هر دو عالم 
وز آن دم شد هویدا جان آدم

·        معنی تحت اللفظی:
·        از دم قاف قدرت خدا بر قلم و از نقشبندی قلم بر لوح عدم، دنیا و عقبا پدید آمد و جان آدمیان هویدا شد.

·        شیخ شبستر در این دو بیت، روند و روال پیچیده و بغرنجی را تصور و تصویر می کند:

الف
·        خدا از قاف قدرتش بر قلم می دمد. (گام اول)  

ب
·        قلم مجهز به نفس و دم الهی بر لوح عدم نقش می زند. (گام دوم)  

ت
·        در اثر این نقشبندی قلم قضا بر لوح عدم، دنیا و عقبا و جان بشریت پدید می آید.

9
·        به نظر شیخ شبستر، هستی مادی ناشی از دم الهی است، ناشی از روح است.
·        شیخ عملا جان آدمی را از جنس دم الهی می داند.

10
·        نظر شیخ با قصه آفرینش همخوانی کامل دارد:
·        خدا پس از ساختن مجسمه آدم و حوا بواسطه جبرئیل، در اندام بی جان آندو روح می دمد.
·        پس جان آدمی از جنس جان الهی است.
·        پس جان جاودان است.

·        می توان گفت که به زعم تئولوژی، خدا جان را از خود کنده و به انسان به امانت داده است و هر وقت خواست، می تواند عزرائیل را بفرستد و پس بگیرد، قبض کند.
·        پس نظر شیخ شیراز از این نظر هم نادرست است، که جان را مثل تن، آفریدنی می داند.

(دکتر حسین رزمجو: بوستان سعدی، ص 1)  
به نام خدائی که جان آفرید
سخن گفتن اندر زبان آفرید

·        مفهوم «آفرینش جان» به معنی از نیستی به هستی آوردن آن است.

·        خدا اما در تئولوژی اسلامی هستی مطلق است.

·        این تفاوت بینشی میان سعدی و شیخ شبستر، بر دقت نظر و تیزهوشی خارق العاده شیخ شبستر دلالت دارد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر