محمد
زهری
(
۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
ربابه نون
به یاد
مادر و محسن
گردونه
ای به راه است،
بر
پشت جادهٔ خون.
شبگرد
ها برانند،
سرشاد
دشت اکنون.
سرشاد
به گل پنج انگشت اطلاق
می شود که گلی زینتی و زیبا ست.
·
معنی تحت اللفظی:
·
بر پشت جاده خون،
ارابه ای در راه است.
·
شبگردها در این ارابه، بسان سرشاد های دشت اکنون، پیش می رانند.
1
گردونه
ای به راه است،
بر
پشت جادهٔ خون.
·
شاعر در این بند
شعر، از سوئی، اصطلاح رایج «بر روی جاده» را با «بر پشت جاده» جایگزین می سازد.
·
با این ترفند، جاده ی خون، موجودیت کسب می کند.
·
حیاتمند، روح مند و یا جان مند می گردد.
·
آن سان که گردونه بر پشت آن پیش می راند.
·
می توان گفت که شاعر جماد را تا درجه جاندار ارتقا می دهد.
·
سؤال ولی این است
که چرا و به چه دلیل؟
2
شبگرد
ها برانند،
سرشاد
دشت اکنون.
·
شاعر از سوی
دیگر، شبگرد ها را ویگیتاریزه می کند.
·
یعنی تا درجه گل های زینتی تنزل و یا ارتقا می دهد.
·
می توان گفت که او دیالک تیک راه و رهرو را به شکل دیالک تیک جاده جاندار خون
و شبگرد های سرشاد دشت اکنون بسط و تعمیم می دهد:
·
شبگرد ها ـ سرشاد های دشت حال حاضر ـ به راه افتاده اند و بر پشت جاده خون پیش می رانند.
·
جاده ای که روح رهروان پیشین در آن نفوذ کرده است و در نتیجه جیات مند، روح
مند و جاندار و نتیجتا حاوی پشت و رو شده است.
·
این همان نفوذ روح در ماده است که هگل تئوریزه و فرمولبندی کرده است:
·
عیسی مسیح در قاموس هگل، تجسم (جسمیت یابی) روح است.
·
روح خدا در کلبد بی روح فرزند مریم نفوذ کرده است و او تجسم روح خدا ست.
·
روح یاد شده، با تصلیب عیسی مسیح، راه آمده برمی گردد و به خدا ـ به مثابه روح
مطلق ـ می پیوندد.
3
گردونه
ای به راه است،
بر
پشت جادهٔ خون.
شبگرد
ها برانند،
سرشاد
دشت اکنون.
·
در این بند شعر،
تصور و تصویر شگفت انگیزی عرضه می شود:
·
بدین طریق، عناصر دخیل در این بند شعر، حیاتمند نمودار می
گردند:
·
جاده ی جاندار خون، مبارزان به خون خفته اند و بر پشت خونین آنان ارابه
ای را اسبانی به پیش می کشند و بر این ارابه، شبگردهای شاداب سوارند که تجسم سرشاد
های دشت دوران معاصرند.
4
گردونه
ای به راه است،
بر
پشت جادهٔ خون.
شبگرد
ها برانند،
سرشاد
دشت اکنون.
·
برای درک عمیق تر
این بند شعر و بند های بعدی، باید بندهای پیشین را به یاد آورد و ضمنا به درک بهتر
بندهای پیشین این شعر نایل آمد:
می
جوشد از نهادم،
آتشفشانِ
آواز.
می
تابد از نگاهم،
خورشید
بسته ی راز.
تا
یک ستاره سوزد،
بر
طاق لاجوردین،
تاریک
نیست این شب.
تا
یک شکسته، بندد،
بر
سنگ، چشم نفرین،
خاموش
نیست این لب.
·
نتیجه همه این ها،
پیشرفت گردونه حامل شبگرد های سرشاد دشت اکنون بر پشت جاده خون است.
·
با توجه به این محتوا، می توان گفت که شاعر از سوئی تداوم رزم طبقاتی
را به توضیح می نشیند و از سوی دیگر، دشواری این رزم پر تلفات را تبیین می دارد.
·
احسان طبری هم در آثارش از همین دشواری ـ البته به نحو دیگری ـ سخن گفته است:
·
از دید احسان طبری، در این سامان برای هر وجب پیشرفت، خلق باید شطی
از خون بهترین فرزندان و فرزانگان خویش را فدا کند.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر