۱۳۹۴ آبان ۱۲, سه‌شنبه

سیری در شعری از محمد زهری (3)


محمد زهری
( ۱۳۰۵ ـ ۱۳۷۳)
تحلیلی از
ربابه نون
پیشکش به
مادر، فریده، مسعود

بی گناهی، تو و
نمی دانی:
عشق
با جان
چه می کند، بیداد.

من
ـ که از دست رفته ام ـ
دانم.

دل پاکت اسیر عشق، مباد.

·        معنی تحت اللفظی:
·        تو معصومی و از بیداد عشق بر جان، بی خبری.
·        من که در آتش عشق، خاکستر شده ام، از این ماجرا با خبرم.
·        خدا نکند که دل پاک تو، اسیر عشق شود!

1
بی گناهی، تو و
نمی دانی:

·        شاعر در این جمله، دیالک تیک دلیل و مدلول را به شکل دیالک تیک نادانی و بیگناهی بسط و تعمیم می دهد:
·        ما اینجا با سخنی سر و کار داریم که دو عرصه را در بر می گیرد:  

 الف
·        این دیالک تیک اولا بلحاظ معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت)  اعتبار دارد:
·        ریشه معرفتی ـ نظری زیر پا نهادن هنجارهای منطقی و ارتکاب اشتباه و خطا، جهل و نادانی است.
·        دلیل نادانی اما نه لدنی و جبلی و ژنه تیکی و غریزی، بلکه بی تجربگی است که شاعر در ادامه همین سخن، توضیح می دهد.

ب
·        این دیالک تیک ثانیا بلحاظ اخلاقی (اتیک)  اعتبار دارد:
·        کسی که نمی داند و ندانسته دست به کار خطائی می زند، تقصیری ندارد.
·        نمی توان او را به دلیل انجام کاری که مبتنی بر نادانی او بوده، به بازخواست کشید.

2
بی گناهی، تو و
نمی دانی:
عشق
با جان
چه می کند، بیداد.

·        مدعی مورد نظر در این شعر، به دلیل عدم وقوف به عشق عمیق و اصیل شاعر به معشوق رئال ـ ایدئال خویش، نسبت به او ابراز علاقه و عشق می کند.
·        دلیل این نادانی در جوانی (جسمی و روحی و روانی) مدعی است.
·        حریفی بر آن بود که از واژه «بی گناهی» در این بند شعر، می توان نتیجه گرفت که مدعی مورد نظر، دختر نوجوانی بوده است.
·        شاید حق با حریف باشد.

·        ولی عدم وقوف به ماهیت عشق و بی خبری از آتش سوزان آن، ربط تعیین کننده ای به سن و سال ندارد.
·        آدمیان می توانند به مثابه خر به دنیا آیند و به مثابه خر بمیرند، بدون آنکه از عشق خبر داشته باشند.
·        بویژه در این روزگار که اعضای جامعه بطور سیستماتیک خرد زدائی و بلحاظ معرفتی و روحی و روانی مسخ می شوند، عشق رفته رفته از عرصه بدر رانده می شود.
·        آن سان که افرادی با سن و سال 50 حتی از توان عاشق شدش تهی می شوند:
·        اینجا ست که جای واژه خود فروش را به طور رئالیستی ـ منطقی، واژه تن فروش می گیرد:
·        در همین واژه تن فروشی، مسخ معرفتی، فکری، فرهنگی، روحی و روانی انسان ها عربده می کشد:
·        مرد و یا زن تن فروش، به همان سان با حریفی به عملیات جنسی مبادرت می ورزد که آب می خورد.
·        روح به معنی حقیقی کلمه پیشاپیش تبعید گشته است.
·        تن ها مانده اند که برای پر کردن جای خالی روح، به همامیزی با هم نیاز دارند.
·        این پدیده مدرن در اشعار شعرای خردستیز، به روشن ترین وجهی تبیین می یابد:

نصرت رحمانی

الف
هر برگ که از شاخه جدا گشته، به فکر است
تا
ـ روی زمین ـ 
بوسه زند بر لب برگی
هر برگ که در روی زمین است.

تا
 ـ باز ـ
کند ناز و دود گوشه‌ ی دنجی
                                                           
آنگاه بپیچند
لب را به لب هم

آنگاه بسایند
تن را به تن هم

آنگاه بمیرند
تا
ـ باز ـ 
پس از مرگ
آرام نگیرند
جاوید بمانند.

ب
ليلی
كليد شهر در سينه ‌بند تو ست
آغوش باز كن
دست مرا بگير
از چارراه خواب گذر كن
بگذار، بگذريم ز اين خيل خفتگان

دست مرا بگير تا بسرايم :
«در دست ‌هاي من
بال كبوتري است.»

ت
ليلی
بی‌ مرز باش
ديوار را، ‌ويران كن
خط را به حال خويش رها كن
بی‌ خط و خال باش
با من بيا، هميشه ‌ترين باش !

3
·        عشق به استغنای خارق العاده معرفتی، روحی و روانی نیاز مبرم دارد.
·        عاشق ترین انسان ها، به همین دلیل ژرفکاوترین، ژرف بین ترین و ژرف اندیش ترین انسان ها هستند.
·        آدم واره ی خردستیز و خر هرگز نمی تواند عاشق باشد.

·        عشق به شرط خردگرائی است، که نه کششی صرفا غریزی، بلکه عشقی اصیل و راستین است.
·        محمد زهری، به همین دلیل از بیداد عشق با جان (روح و ضمیر و روان) سخن می گوید. 
·        شاعر در اشعار دیگرش از همین «بیداد عشق با جان» پرده برمی دارد.
·        ما به عنوان نمونه به یکی از آنها اشاره می کنیم:

3
اگر دریچهٔ زنهارِ خویش نگشایی،
کسِ دگر نشناسد که
این غریب،
منم.

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر دریچه پرهیز از من را باز نکنی، کس دیگری از بیکسی من با خبر نخواهد شد.

·        این بدان معنی است که عشق شاعر اختصاص مطلق به معشوق او دارد. 

·        این اندیشه در همین شعر شاعر و در اشعار مشابهش بکرات (البته در فرم های متنوع و مختلف) تکرار می شود:  

4
مرا ز خلوت آغوش تو،
گریزی نیست،
به هر کجا که گریزم،
حصارِ خانهٔ تو ست.

·        معنی تحت اللفظی:
·        من از خلوت آغوش تو نمی توانم بگریزم.
·        چون هر کجا که بگریزم، خود را در خانه تو باز می یابم.

·        این حاکی از آن است که عشق شاعر مرزهای جغرافیائی را در می نوردد.

·        مرز ناشناس است.
·        در پرتو همین اندیشه می توان به منظور اگوئیستی نصرت رحمانی ـ همکار محمد زهری ـ در شعر «لیلی» پی برد:  

ليلي
بي ‌مرز عشق بازی كن
بی خط و خال باش

5
خراب باده اگر نیستم،
دریغی نیست،
که از شراب نگاه تو،
مست مستم، من.

·        معنی تحت اللفظی:
·        تأسفی از این بابت ندارم که خراب باده نباشم.
·        برای اینکه از شراب نگاه تو مست و سرمستم.

·        شاعر اکنون از تأثیرات صوری معشوق سخن می گوید:
·        شاعر تأثیر مواد طبیعی (شراب و مستی) را با مستی حاصل از تماشای نگاه معشوق مورد مقایسه قرار می دهد و خود را به برکت برخورداری از نعمت نگاه او، بی نیاز از شراب مستی بخش و مواد مخدر دیگر می داند.
·        همه این تصورات و تصاویر شاعر بدون استثناء رئالیستی و راسیونالیستی (مبتنی بر واقعگرائی و خردگرائی)  اند.
·        عشق حقیقی واقعا هم آدمی را از همه چیز هستی بی نیاز می سازد.

6
بی گناهی، تو و
نمی دانی:
عشق
با جان
چه می کند، بیداد.

من
ـ که از دست رفته ام ـ
دانم.

·        هم بعد معرفتی ـ نظری مارکسیستی ـ لنینیستی این بند شعر و هم رئالیسم و راسیونالیسم محمد زهری اکنون آشکار می گردد:
·        دلیل وقوف شاعر به «بیداد عشق با جان»، تجربه شخصی خود او ست که به قیمت «از دست رفتن او» تمام شده است:
·        منبع و منشاء دانائی شاعر، نه ژنه تیک آباء و اجدادی او، نه نژاد برتر او، نه منشاء طبقاتی او، بلکه تجربه خواه و ناخواه زندگی توسط او ست.

·        برای درک تفاوت و تضاد شاعر توده و حزب توده فقط کافی است به اشعار شعرای خردستیز ایران مثلا  نصرت رحمانی و غیره نظر اندازیم:

 نصرت رحمانی

ليلي
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق
طلب مي ‌كند

من آبروی عشقم
هشدار، به خاك نريزی

·        از همان آغاز شعر «لیلی»، رجزخوانی و خودستائی شروع می شود تا لیلی به سازش برقصد و به فرامین غریزی اش جامه عمل بپوشاند.  

گفتي كه
خوب‌ تريني.

آری، 
خوبم

آرامگاه حافظم

شعر ترم

تاج سه (تاج سر)  ترک عرفانم

درويشم،

خاكم

آينه ‌دار رابطه ‌ام، بنشين
بنشين، كنار حادثه، بنشين

ياد مرا به خاطره (خاطر)  بسپار
اما
نام مرا  
بر لب مبند (مبر)  كه مسموم مي ‌شوی
من داغ ديده ‌ام،
ليلی

·        همه سخنان نصرت رحمانی ـ مو به مو ـ به سخنان احمد شاملو شباهت دارند.
·        تا دلت بخواهد، «منم»، «منم»، خود خشنودی، خود ستائی، تحقیر ضمنی حریف و فرماندهی. 

7
دل پاکت اسیر عشق، مباد.
        
·        محمد زهری اما بلافاصله پس از توضیخ منطقی، علمی، رئالیستی و راسیونالیستی وقوف خویش به «آتش عشق»، پاکی دل مدعی جوان و بی تجربه را برجسته می کند و در حق او دست به دعا برمی دارد:
·        از روزگار می خواهد که او را به روز خودش نیندازد و در دوزخ عشق نسوزاند.

·         این همان عشقی است که همه شعرای خردستیز در طول تاریخ ایده ئالیزه اش کرده اند و کماکان می کنند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر