محمد زهری
(۲۶)
·
شبی از شب ها
·
شب من، روزی بود.
·
که به نرمی می بافت،
·
عنکبوت مهتاب،
·
در تن پنجره، تاری ز لعابی روشن.
(۲۷)
·
شبی از شب ها
·
دلکی را که رماندی
·
تن به تقدیر فرومایه سپرد و
·
به پناه آمد
·
زیر چتر پرِ بشکستهٔ خویش.
(۲۸)
·
شبی از شب ها
·
تب روز از تاب افتاد.
·
تن من اما،
·
کوره ای بود که می سوخت و
·
می سوخت.
(۲۹)
·
شبی از شب ها
·
ناودانی که غریبانه ـ همه شب ـ می
خواند،
·
به زلالی که نهایت را در شب
·
با خود داشت،
·
گفت:
·
«خوب
و خوش آمدی، ای روشن.»
(۳۰)
·
شبی از شب ها
·
عطسهٔ عافیتی کرد بهار.
·
نفس گرم زمین،
·
به علف،
·
شیوهٔ رستن آموخت.
ادامه دارد.
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر