۱۳۹۴ شهریور ۷, شنبه

سیری در سخنان گوهر مراد (6)


مصاحبه ی ضیاء صدقی با
غلامحسین ساعدی
 (فروردین 1363) 
تحلیلی از
یدالله سلطانپور

بیوگرافی
ادامه

سؤال:
قبل از 28 مرداد زمان حکومت دکتر مصدق هنوز فرقه ی دموکرات بصورت مخفی پس فعالیت داشت؟

جواب:
  بله، بله دقیقاً.
فرقه دموکرات آذربایجان فعالیت داشت.

سؤال:
  موضع فرقه ی دموکرات آذربایجان در آن موقع نسبت به حکومت دکتر مصدق و موضع حزب توده نسبت به دکتر مصدق چگونه بود؟
آیا از سیاست حزب توده پیروی می کرد؟

جواب:

1
  بدبختانه تا آنجایی که من مثلاً الان بعد از یک ربع قرن
نسبت به این فکر می کنم،
فکر می کنم که اینطوری بوده،
هیچ تاندانس بخصوصی نسبت به اینکه مثلاً حکومت دکتر مصدق
یک چیز ملی، ملی نه به معنای ناسیونالیست و اینها نه،
کلاً یک چیزی که روی پای خودش است،
قبول نداشتند.

2
و خود من بعدها احساس گناه وحشتناکی کردم
برای اینکه ماها را می ریختند توی خیابان و ما بچه ها می رفتیم
داد می زدیم
مثلاً «مرگ بر مصدق»،
«مصدق عامل امپریالیسم»
و از این مزخرفات می گفتیم.

3
بعدها من برای جبران این قضیه بود
که حتی درست بعد از همین کاتاستروف سال 1357
وقتی به من پیشنهاد کردند
من حاضر شدم که بنشینم و مقدمه های مفصل بر نطق های دکتر مصدق
بنویسم که آلبوم اولش درآمد.

4
آن موقع اینطوری بود،
فرقه دموکرات اصلاً هیچ میانه ای با جریاناتی که در داخل چیز بود.
تقریباً همان خط حزب توده را می رفت.

سؤال:
  پس شما قبل از 28 مرداد به همین علت زندانی شدید؟

جواب:

1
تقریباً می شود گفت که علتش فقط مسئله ی روزنامه نبود.
آن موقع خیلی شل و ول بود مثلاً رکن دو بود و شهربانی بود.
وقتی یک نفر را می گرفتند می بردند دو سه تا سیلی می زدند
و اندکی که
بنشین سر جایت پسر،
برو درست را بخوان
شاگرد خوبی باش،
چه کار به این کارها داری،
آینده ات را خراب نکن.

2
گوش آدم را می گرفتند و می کشیدند و می بردند آن تو
و بعد هم در زندان را باز می کردند و با تیپا می انداختند بیرون
که برو بازی ات را بکن.

3
آره، ولی درست بعد از آنکه ساواک واقعاً پایه گرفت
و محکم شد و اینها
دیگر قضایا سخت تر شد.

4
اوایل ساواک در این قضایا کاره ای نبود، می خواست شکل بگیرد.
یک موجود آمورفی بود عین یک ژله افتاده بود توی مملکت
نمی دانست مثلاً چکار بکند.

5
حالا کارشناس داشتند نداشتند، که حتماً داشتند،
آن خرپاهای ساختمان وحشت دقیقاً ریخته نشده بود
و یواش یواش خوب ریخته شد.
مثلاً تا نزدیک 1340 و اینها آدم همچین وحشتی از ساواک نداشت،
بعد از آن دیگر شمشیر را تیز کردند
و موجوداتی تربیت کردند که به آنجا رسید.

سؤال:
  در سال 1332 که 28 مرداد اتفاق افتاد
بنابراین شما 18 سال تان بود.

جواب:

1
تقریباً آره.

2
خیلی جالب است، دو روز یا سه روز
اصلاً همه ی ما یک جایی بود بنام پل سنگی در تبریز
و آنجا منتظر بودیم که به ما اسلحه بدهند،
ما می خواهیم در مقابل کلت ها بایستیم.
بچه بودیم اصلاً،
اگر اسلحه را می دادند من نمی دانستم باید با آن بازی کنم
یا لوله اش کجا ست،
نمی دانم گلنگدنش کجا ست.
فرقی نمی کرد
ولی می گفتیم ما اسلحه می خواهیم.

3
می گفتند نخیر آرام بنشینید، سه روز دیگر تمام می شود.
باز از بالا دستور می آمد که دست به هیچ کار نزنید
آرام بنشینید، خفه شوید ساکت بنشینید، بچه بازی در نیاورید،
این (؟) ادامه پیدا نمی کند.
که دیدیم چقدر ادامه پیدا کرد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر