۱۳۹۴ مرداد ۳۱, شنبه

سیری در شعری از محمد رضا شفیعی کدکنی (6)


تحلیلی از
یدالله سلطانپور

پیشکش به 
ناهید ناهیدی

به پایان رسیدیم، اما
نکردیم آغاز
فرو ریخت، پرها
نکردیم پرواز

1
فرو ریخت، پرها
نکردیم پرواز

·        شفیعی در این جمله دیالک تیک وسیله و آماج (هدف) را به شکل دیالک تیک پر و پرواز بسط و تعمیم می دهد و ضمنا عدم استفاده از وسیله (پر) را به چالش می کشد:
·        وسیله از بین رفته (پر ریخته)، بی آنکه از آن استفاده به عمل آید.

2
 فرو ریخت، پرها
نکردیم پرواز

·        آنچه شفیعی حتما می داند و باید بداند، رابطه دیالک تیکی میان وسیله و آماج (هدف) از سوئی و رابطه دیالک تیکی میان وسیله به عنوان سیستم با فونکسیون از سوی دیگر است:

·        هدف و آماج کسی که چرخ خیاطی تهیه کرده، دوخت و دوز است.
·        ساختار سیستماتیک چرخ خیاطی برای دوخت و دوز مناسب است و نه برای شخم زدن زمین.

3
فرو ریخت، پرها
نکردیم پرواز

·        حالا خواننده و شنونده این شعر شفیعی باید مفهوم پر را و یا وسیله را بسط و تعمیم دهد و به منظور شاعر پی ببرد:

الف
·        اگر «ما» ی انتزاعی مورد نظر شفیعی قصد پرواز داشته، پر پرواز او از چه قراری بوده است؟

ب
·        فرض کنیم که منظور شاعر از پر و یا وسیله، چراغ راه و یا تئوری و منظور او از پرواز، عمل و یا پراتیک دسته جمعی و یا اجتماعی دگرگونساز باشد.
·        آنگاه، باید از شفیعی پرسید که او و همگنانش (ما) با چراغ کدام تئوری به عمل دست زده اند که عدمش به ز وجودش بوده است؟

ت
·        اجامر فئودالی ـ فوندامنتالیستی ـ روحانی ـ بورژوائی ـ سنتی با پیه سوز تئولوژی (فقه، شریعت، قرآن، سنت رسول اکرم، سنت امیرالمؤمنین و شهید کربلا و غیره)  دست به عمل زده اند.
·        یعنی با جزم های شرع انور.

پ
·        این یعنی در نهایت محرومیت از نعمت حتی ساده ترین فرم های تئوری و تفکر.
·        اجامر حتی از حسگرائی و یا تجربه گرائی (سنسوئالیسم، امپیریسم) بی خبر بوده اند، چه رسد به رئالیسم، چه رسد به تئوری شناخت ماتریالیستی، چه رسد به تئوری شناخت دیالک تیکی ـ تاریخی.

ث
·        نتیجه عمل با پیه سوز تئولوژی همین می شود که شده است.
·        این «پر» اصلا پر به معنی واقعی کلمه نبوده، نیست و نخواهد بود.
·        این «پر» فقط به درد سقوط به اسفل السافلین می خورد و نه به درد پرواز به جائی.

4
ببخشای
ای روشن عشق، بر ما
ببخشای

·        منظور از مفهوم ایراسیونالیستی «روشن عشق» چیست؟
·        بدترین ستم فکری و فرهنگی که بر ملتی می توان روا داشت، تخریب خانه خرد آن است.
·        حالا خواننده و شنونده فلک زده به چه ترفندی باید مفهوم «روشن عشق» را معنی کند؟
·        در آئینه ی همین  مفاهیم ایراسیونالیستی (خردستیز)، جهان بینی شاعر عربده می کشد.

5
ببخشای اگر صبح را
ما به مهمانی کوچه
دعوت نکردیم

·        شفیعی در این بند شعر، دیالک تیک سوبژکت و اوبژکت را به شکل دیالک تیک ما و صبح بسط و تعمیم می دهد و سوبژکت (ما) را مورد انتقاد قرار می دهد که کوتاهی ورزیده و صبح را به میهمانی کوچه دعوت نکرده است.

·        سؤال اما این است که منظور شفیعی از صبح چیست؟

6
·        خواننده و شنونده بی پناه، اکنون باید مفهوم انتزاعی و گل و گشاد صبح را به ترفند تخیل و حدس و گمان، از اعماق ذهن پریشان خویش استخراج کند تا به منظور شاعر پی ببرد.

·        صبح خمینی و حواریون او همین جمهوری اسلامی بوده است.
·        صبح شفیعی چه بوده است؟

·        اگر صبحی جز این صبح تیره تر از شام خمینی و حواریون بوده، چرا آن را بر زبان نمی راند؟

7
·        علاوه بر این، اگر سوبژکت (ما)  در این زمینه کوتاهی و قصور ورزیده، چرا به عوص آه و افسوس و پوزش و پرخاش، شروع به عمل نمی کند؟

·        این کرد و کار علما و شعرای طبقات اجتماعی واپسین از شاملو تا شفیعی و هزاران شاعر دیگر، چیزی جز عامیانگی و عوامفریبی نیست.

8
 ببخشای
اگر روی پیراهن ما
نشان عبور سحر نیست

·        شفیعی در این بند شعر، از فرط فقر فلسفی و یا حواس پرتی، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت بند قبلی شعر را وارونه می سازد:
·        اکنون دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت به شکل دیالک تیک (و یا حتی به  شکل دوئالیسم) سحر و ما بسط و تعمیم می یابد:
·        سحر (همان صبح بند قبلی شعر) که قرار بود به میهمانی کوچه حضرات دعوت شود، یعنی اوبژکت دعوت بود، اکنون سوبژکت واره تصور و تصویر می شود.    
·        سحر در این بند شعر، سوبژکتیویزه می شود.
·        شفیعی سحر را سوبژکت واره (مثلا جانور واره، انسان واره، کاروان واره)  تصور و تصویر می کند و انتظار دارد که سحر از روی هیکل «ما» بگذرد و رد پای آن بر روی پیرهن حضرات بماند.

·        سوبژکت بند قبلی شعر، اکنون اوبژکت شده است.
·        سوبژکت بند قبلی شعر، اکنون در بهترین حالت به جاده ای بدل شده است تا کاروان سحر از رویش عبور کند و رد پایش بر پیرهن جاده به جا بماند.

9
·        از این بند شعر شفیعی می توان به تئوری اجتماعی (فلسفه تاریخ) او هم پی برد:
·        شفیعی و نه فقط او با مفهوم «سوبژکتیویته» بیگانه است.

·        سوبژکتیویته یکی از کشفیات مهم مارکس بوده است:
·        پدیده ها و روندهای اجتماعی ـ بر خلاف پدیده ها و روند های طبیعی، بر خلاف رعد و برق و توفان و آتشفشان ـ خود آ و خود پو و خود به خودی نیستند.
·        بلکه سوبژکت مندند.

·        بدون مداخله طبقات اجتماعی در جامعه بشری آب از آب حتی تکان نمی خورد.
·        سحر و یا صبح کذائی پای لازم برای عبور ندارد.

·        سحر را سوبژکت تاریخ بر دوش می کشد.

·        عدم آشنائی به تئوری رهائی نهائی (مارکسیسم ـ لنینیسم)  هم خود شاعر را گیج و سر در گم می سازد و هم خواننده و شنونده شعر او را.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر