نگهبان کوچولوی باغ وحش و شتر
جینا روک پاکو
برگردان میم حجری
• روزها در باغ وحش، همانقدر به یکدیگر شبیه اند که نیلوفرها.
• هر روز صبح، آفتاب طلوع می کند، جانوران بیدار می شوند، خمیازه می کشند و صبحانه می خواهند.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش برای جانوران صبحانه می آورد.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش حیوانات را نوازش می کند، پرنده ها را نوازش می کند و به ماهی ها چشمک می زند.
• بعضی روزها ـ البته ـ باران می بارد.
• اما روزهای بارانی هم تفاوت چندان با روزهای دیگر ندارند.
• در این روزها نگهبان کوچولوی باغ وحش چتر خود را همراه می برد.
• هر سال یکبار ـ اما ـ جشن بزرگی بر پا می شود.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش در این روز، جشن تولد دارد.
• دفعه قبل، جانوران بسیار هیجان زده بودند.
• ساعت چهار که هوا هنوز تاریک تاریک بود، طوطی بیدار شده بود و نمی توانست ساکت باشد و مرتب داد می زد:
• «تولدت مبارک!»
• «تولدت مبارک!»
• و دست بردار نبود.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش با لباس خواب راه افتاده بود و شاد و خشنود بود.
• «نگهبان کوچولوی باغ وحش عزیز!»، شیر زرین گفت.
• «ما می خواهیم نسبت به تو ادای احترام کنیم، ولی برای این کار لازم است که تو در همه قفس ها را باز کنی!»
• «هوم!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت.
• «البته این کار مجاز نیست.
• اما اگر شما به من قول دهید که نسبت به همدیگر مهربان باشید، آنگاه من هم در همه قفس ها را باز می کنم.»
• جانوران خیلی خوشحال شدند، غیر از شتر که ساکت ماند و چیزی نگفت.
• شتر روی هم رفته، حیوان ساکت و آرامی است و بقیه جانوران فکر می کنند که او نامهربان است.
• گربه سانان از قفس های شان بیرون پریدند، فیل ها نیز به آنها پیوستند.
• پرنده ها بال و پر می زدند، کره خرها در دایره می چزخیدند.
• بعد کرگدن آمد و حتی اسب آبی از استخر خود دل برکند و بیرون آمد.
• ماهی ها ـ البته صد البته ـ در خانه ماندند.
• چون ماهی ها نمی توانند بیرون از آب زنده بمانند.
• «ما بهتر است که رژه برویم!»، شیر گفت.
• همه جانوران اطاعت کردند و پشت سر یکدیگر ایستادند.
• فیل ها برای رژه به مناسبت جشن تولد شیپور می زدند.
• دو تا از چکاوک ها آواز می خواندند.
• میمون ها هرمی درست می کردند.
• قو ها می رقصیدند.
• سگ دریائی توله اش را مثل توپی روی دماغش می چرخاند، البته با احتیاط تمام، تا مبادا پائین بیفتد.
• کانگرو ایده خاص خوبی داشت.
• او توبره اش را با گل پر کرده بود و در مسیر حرکت نگهبان کوچولوی باغ وحش، گل می ریخت.
• وقتی که خورشید طلوع کرد، آدم ها هم به آنها اضافه شدند، کسانی که برای تماشای جانوران به باغ وحش آمده بودند.
• «نگهبان کوچولوی باغ وحش جشن تولد دارد!»، آنها می گفتند، ولی نمی دانستند که او کجا ست.
• چون نگهبان کوچولوی باغ وحش خیلی کوچولو بود، آدم ها نمی توانستند او را در میان حیوانات بزرگ ببینند.
• «سوار شو، بنشین پشت من!»، اسب وحشی گفت.
• «و یا بنشین پشت من!»، گرگ گفت.
• «سوار شو و بنشین پشت من»، گاو نر گفت.
• بسیاری از حیوانات هم می خواستند که نگهبان کوچولوی باغ وحش را حمل کنند.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش اما ترجیح داد که سوار شتر شود.
• و شتر زانو زد، تا او بتواند، سوار شود.
• «نگهبان کوچولوی باغ وحش آنجا ست!»، مردم داد زدند و برایش دست تکان دادند.
• جشن تولد خوبی بود.
• شتر اما خیلی مفتخر بود از اینکه نگهبان کوچولوی باغ وحش را حمل کرده بود و از این روز به بعد گل لبخند کوچکی روی لبانش شکفته بود.
• هر روز صبح، آفتاب طلوع می کند، جانوران بیدار می شوند، خمیازه می کشند و صبحانه می خواهند.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش برای جانوران صبحانه می آورد.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش حیوانات را نوازش می کند، پرنده ها را نوازش می کند و به ماهی ها چشمک می زند.
• بعضی روزها ـ البته ـ باران می بارد.
• اما روزهای بارانی هم تفاوت چندان با روزهای دیگر ندارند.
• در این روزها نگهبان کوچولوی باغ وحش چتر خود را همراه می برد.
• هر سال یکبار ـ اما ـ جشن بزرگی بر پا می شود.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش در این روز، جشن تولد دارد.
• دفعه قبل، جانوران بسیار هیجان زده بودند.
• ساعت چهار که هوا هنوز تاریک تاریک بود، طوطی بیدار شده بود و نمی توانست ساکت باشد و مرتب داد می زد:
• «تولدت مبارک!»
• «تولدت مبارک!»
• و دست بردار نبود.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش با لباس خواب راه افتاده بود و شاد و خشنود بود.
• «نگهبان کوچولوی باغ وحش عزیز!»، شیر زرین گفت.
• «ما می خواهیم نسبت به تو ادای احترام کنیم، ولی برای این کار لازم است که تو در همه قفس ها را باز کنی!»
• «هوم!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت.
• «البته این کار مجاز نیست.
• اما اگر شما به من قول دهید که نسبت به همدیگر مهربان باشید، آنگاه من هم در همه قفس ها را باز می کنم.»
• جانوران خیلی خوشحال شدند، غیر از شتر که ساکت ماند و چیزی نگفت.
• شتر روی هم رفته، حیوان ساکت و آرامی است و بقیه جانوران فکر می کنند که او نامهربان است.
• گربه سانان از قفس های شان بیرون پریدند، فیل ها نیز به آنها پیوستند.
• پرنده ها بال و پر می زدند، کره خرها در دایره می چزخیدند.
• بعد کرگدن آمد و حتی اسب آبی از استخر خود دل برکند و بیرون آمد.
• ماهی ها ـ البته صد البته ـ در خانه ماندند.
• چون ماهی ها نمی توانند بیرون از آب زنده بمانند.
• «ما بهتر است که رژه برویم!»، شیر گفت.
• همه جانوران اطاعت کردند و پشت سر یکدیگر ایستادند.
• فیل ها برای رژه به مناسبت جشن تولد شیپور می زدند.
• دو تا از چکاوک ها آواز می خواندند.
• میمون ها هرمی درست می کردند.
• قو ها می رقصیدند.
• سگ دریائی توله اش را مثل توپی روی دماغش می چرخاند، البته با احتیاط تمام، تا مبادا پائین بیفتد.
• کانگرو ایده خاص خوبی داشت.
• او توبره اش را با گل پر کرده بود و در مسیر حرکت نگهبان کوچولوی باغ وحش، گل می ریخت.
• وقتی که خورشید طلوع کرد، آدم ها هم به آنها اضافه شدند، کسانی که برای تماشای جانوران به باغ وحش آمده بودند.
• «نگهبان کوچولوی باغ وحش جشن تولد دارد!»، آنها می گفتند، ولی نمی دانستند که او کجا ست.
• چون نگهبان کوچولوی باغ وحش خیلی کوچولو بود، آدم ها نمی توانستند او را در میان حیوانات بزرگ ببینند.
• «سوار شو، بنشین پشت من!»، اسب وحشی گفت.
• «و یا بنشین پشت من!»، گرگ گفت.
• «سوار شو و بنشین پشت من»، گاو نر گفت.
• بسیاری از حیوانات هم می خواستند که نگهبان کوچولوی باغ وحش را حمل کنند.
• نگهبان کوچولوی باغ وحش اما ترجیح داد که سوار شتر شود.
• و شتر زانو زد، تا او بتواند، سوار شود.
• «نگهبان کوچولوی باغ وحش آنجا ست!»، مردم داد زدند و برایش دست تکان دادند.
• جشن تولد خوبی بود.
• شتر اما خیلی مفتخر بود از اینکه نگهبان کوچولوی باغ وحش را حمل کرده بود و از این روز به بعد گل لبخند کوچکی روی لبانش شکفته بود.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر