۱۳۹۴ فروردین ۱۰, دوشنبه

نگهبان کوچولوی باغ وحش و شتر


نگهبان کوچولوی باغ وحش و شتر
جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

• روزها در باغ وحش، همانقدر به یکدیگر شبیه اند که نیلوفرها.

• هر روز صبح، آفتاب طلوع می کند، جانوران بیدار می شوند، خمیازه می کشند و صبحانه می خواهند.

• نگهبان کوچولوی باغ وحش برای جانوران صبحانه می آورد.

• نگهبان کوچولوی باغ وحش حیوانات را نوازش می کند، پرنده ها را نوازش می کند و به ماهی ها چشمک می زند.

• بعضی روزها ـ البته ـ باران می بارد.
• اما روزهای بارانی هم تفاوت چندان با روزهای دیگر ندارند.

• در این روزها نگهبان کوچولوی باغ وحش چتر خود را همراه می برد.

• هر سال یکبار ـ اما ـ جشن بزرگی بر پا می شود.

• نگهبان کوچولوی باغ وحش در این روز، جشن تولد دارد.

• دفعه قبل، جانوران بسیار هیجان زده بودند.

• ساعت چهار که هوا هنوز تاریک تاریک بود، طوطی بیدار شده بود و نمی توانست ساکت باشد و مرتب داد می زد:

• «تولدت مبارک!»
• «تولدت مبارک!»

• و دست بردار نبود.

• نگهبان کوچولوی باغ وحش با لباس خواب راه افتاده بود و شاد و خشنود بود.

• «نگهبان کوچولوی باغ وحش عزیز!»، شیر زرین گفت.

• «ما می خواهیم نسبت به تو ادای احترام کنیم، ولی برای این کار لازم است که تو در همه قفس ها را باز کنی!»

• «هوم!»، نگهبان کوچولوی باغ وحش گفت.

• «البته این کار مجاز نیست.
• اما اگر شما به من قول دهید که نسبت به همدیگر مهربان باشید، آنگاه من هم در همه قفس ها را باز می کنم.»

• جانوران خیلی خوشحال شدند، غیر از شتر که ساکت ماند و چیزی نگفت.

• شتر روی هم رفته، حیوان ساکت و آرامی است و بقیه جانوران فکر می کنند که او نامهربان است.

• گربه سانان از قفس های شان بیرون پریدند، فیل ها نیز به آنها پیوستند.

• پرنده ها بال و پر می زدند، کره خرها در دایره می چزخیدند.

• بعد کرگدن آمد و حتی اسب آبی از استخر خود دل برکند و بیرون آمد.

• ماهی ها ـ البته صد البته ـ در خانه ماندند.

• چون ماهی ها نمی توانند بیرون از آب زنده بمانند.

• «ما بهتر است که رژه برویم!»، شیر گفت.

• همه جانوران اطاعت کردند و پشت سر یکدیگر ایستادند.

• فیل ها برای رژه به مناسبت جشن تولد شیپور می زدند.

• دو تا از چکاوک ها آواز می خواندند.

• میمون ها هرمی درست می کردند.

• قو ها می رقصیدند.

• سگ دریائی توله اش را مثل توپی روی دماغش می چرخاند، البته با احتیاط تمام، تا مبادا پائین بیفتد.

•  کانگرو ایده خاص خوبی داشت.

• او توبره اش را با گل پر کرده بود و در مسیر حرکت نگهبان کوچولوی باغ وحش، گل می ریخت.

• وقتی که خورشید طلوع کرد، آدم ها هم به آنها اضافه شدند، کسانی که برای تماشای جانوران به باغ وحش آمده بودند.

• «نگهبان کوچولوی باغ وحش جشن تولد دارد!»، آنها می گفتند، ولی نمی دانستند که او کجا ست.

• چون نگهبان کوچولوی باغ وحش خیلی کوچولو بود، آدم ها نمی توانستند او را در میان حیوانات بزرگ ببینند.

• «سوار شو، بنشین پشت من!»، اسب وحشی گفت.

• «و یا بنشین پشت من!»، گرگ گفت.

• «سوار شو و بنشین پشت من»، گاو نر گفت.

• بسیاری از حیوانات هم می خواستند که نگهبان کوچولوی باغ وحش را حمل کنند.

• نگهبان کوچولوی باغ وحش اما ترجیح داد که سوار شتر شود.

• و شتر زانو زد، تا او بتواند، سوار شود.

• «نگهبان کوچولوی باغ وحش آنجا ست!»، مردم داد زدند و برایش دست تکان دادند.

• جشن تولد خوبی بود.

• شتر اما خیلی مفتخر بود از اینکه نگهبان کوچولوی باغ وحش را حمل کرده بود و از این روز به بعد گل لبخند کوچکی روی لبانش شکفته بود.

پایان


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر