۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

دودکش پاک کن کوچک و پرنده ها


جینا روک پاکو
برگردان میم حجری

·        پشت بام ها در خرداد ماه زیباتر از همیشه اند.

·        برای اینکه نسیم دلنوازی می وزد و آسمان به کشتزاری از میلیون ها گل فراموشم مکن می ماند.

·        در پائین اما سرزمینی به رنگینی بهاران و به کوچکی اسباب بازی ها گسترده است.

·        «چه خوشحال و خشنودم!»، دودکش پاک کن کوچک با خود می گوید.

·        آنگاه از فرط شادی لبه دارش را به هوا می اندازد و دوباره می گیرد.

·        یک بار در چنین روز خوشی دسته ای از پرندگان از فراز سرش می گذرند.

·        «کیویت!»، پرنده ها می گویند.
·        «ما گرسنه ایم.»

·        «پس بیائید پائین و مهمان من باشید!»، دودکش پاک کن کوچک می گوید.

·        آنگاه سفره صبحانه اش را باز می کند و با پرنده ها همسفره می شود.
·        در آن واحد سفره خالی می شود.

·        «خیلی ممنون!»، پرنده ها می گویند.

·        «ما هم تو را به همپروازی دعوت می کنیم و تو را به دیاران دور می پریم!»

·        «افسوس که من نمی توانم پرواز کنم!»، دودکش پاک کن کوچک آهکشان می گوید.
·        «و گرنه خیلی دلم می خواست که همراه تان بیایم!»

·        و ناگهان غمگین می شود و همزمان احساس خستگی می کند.

·        آنگاه به دیواره دود کشی تکیه می زند و قدری استراحت می کند.

·        یکباره احساس سبکساری خاصی به دودکش پاک کن کوچک دست می دهد.

·        دست هایش را بسان بال پرندگان باز می کند و در هوا شناور می شود.

·        «من می پرم!»، دودکش پاک کن کوچک داد می زند.
·        «صبر کنید، من هم قصد پریدن به دیاران دور را دارم.»

·        و به دنبال دسته پرندگان روانه می شود که با شتاب در راهند.

·        بدین طریق همراه پرنده ها به راه می افتد.
·        از شهر می گذرند و سه بار دو برج کلیسا می چرخند.

·        «آه!
·        پرنده بودن چه زیبا ست!»، دودکش پاک کن کوچک به هنگام استراحت در روی ابری می گوید.
·        «حالا چه باید کرد؟»، دودکش پاک کن کوچک می پرسد.

·        «حالا باید پشه شکار کنیم!»، پرنده ها می گویند.

·        دودکش پاک کن کوچک اما از پشه خوشش نمی آید.
·        او دلش کوکو سیب زمینی می خواهد.

·        پرنده ها می پرند و می پرند، تا اینکه ناگهان زیر ابری بارانزا قرار می گیرند.

·        پرنده ها با تکان کوچکی قطرات باران را از خود دور می سازند.
·        اما دودکش پاک کن کوچک خیس خیس می شود.

·        «حالا چه باید کرد!»، شکوه کنان می گوید.

·        «ما قصد گذر از فراز دریا را داریم!»، پرنده ها می گویند.
·        «می خواهیم به دیاران دور برویم!»

·        دودکش پاک کن کوچک دلش به خانه اش و به پشت بام ها  تنگ می شود و می خواهد که برگردد.

·        اما پرنده ها داد می زنند:
·        «با ما بیا!»

·        و دودکش پاک کن کوچک به دنبال پرنده ها می پرد.
·        از فراز دریا می گذرند و کشتی ها بسان کشتی های کوچک کاغذی بنظرشان می رسند.

·        دودکش پاک کن کوچک ـ اما ـ رفته رفته خسته می شود و پائین تر می افتد.
·        در حالیکه پرنده ها پیش می تازند.

·        دودکش پاک کن کوچک پائین و پائین تر می آید و بالاخره در روی قایق کوچک سپیدی می افتد.
·        می خوابد و می خوابد و می خوابد و وقتی چشمش را باز می کند، خود را در پشت بامی می یابد  که به دودکشی تکیه داده است.

·        «چه خوب که دوباره اینجایم!»، دودکش پاک کن کوچک می اندیشد و زندگی زیباتر از قبل به نظرش می رسد.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر