جینا روک پاکو
برگردان میم حجری
·
پشت بام ها در خرداد ماه زیباتر از همیشه اند.
·
برای اینکه نسیم دلنوازی می وزد و آسمان به کشتزاری از
میلیون ها گل فراموشم مکن می ماند.
·
در پائین اما سرزمینی به رنگینی بهاران و به کوچکی اسباب
بازی ها گسترده است.
·
«چه خوشحال و خشنودم!»، دودکش پاک کن کوچک با خود می
گوید.
·
آنگاه از فرط شادی لبه دارش را به هوا می اندازد و
دوباره می گیرد.
·
یک بار در چنین روز خوشی دسته ای از پرندگان از فراز سرش
می گذرند.
·
«کیویت!»، پرنده ها می گویند.
·
«ما گرسنه ایم.»
·
«پس بیائید پائین و مهمان من باشید!»، دودکش پاک کن کوچک
می گوید.
·
آنگاه سفره صبحانه اش را باز می کند و با پرنده ها همسفره
می شود.
·
در آن واحد سفره خالی می شود.
·
«خیلی ممنون!»، پرنده ها می گویند.
·
«ما هم تو را به همپروازی دعوت می کنیم و تو را به دیاران
دور می پریم!»
·
«افسوس که من نمی توانم پرواز کنم!»، دودکش پاک کن کوچک
آهکشان می گوید.
·
«و گرنه خیلی دلم می خواست که همراه تان بیایم!»
·
و ناگهان غمگین می شود و همزمان احساس خستگی می کند.
·
آنگاه به دیواره دود کشی تکیه می زند و قدری استراحت می
کند.
·
یکباره احساس سبکساری خاصی به دودکش پاک کن کوچک دست می
دهد.
·
دست هایش را بسان بال پرندگان باز می کند و در هوا شناور
می شود.
·
«من می پرم!»، دودکش پاک کن کوچک داد می زند.
·
«صبر کنید، من هم قصد پریدن به دیاران دور را دارم.»
·
و به دنبال دسته پرندگان روانه می شود که با شتاب در
راهند.
·
بدین طریق همراه پرنده ها به راه می افتد.
·
از شهر می گذرند و سه بار دو برج کلیسا می چرخند.
·
«آه!
·
پرنده بودن چه زیبا ست!»، دودکش پاک کن کوچک به هنگام
استراحت در روی ابری می گوید.
·
«حالا چه باید کرد؟»، دودکش پاک کن کوچک می پرسد.
·
«حالا باید پشه شکار کنیم!»، پرنده ها می گویند.
·
دودکش پاک کن کوچک اما از پشه خوشش نمی آید.
·
او دلش کوکو سیب زمینی می خواهد.
·
پرنده ها می پرند و می پرند، تا اینکه ناگهان زیر ابری
بارانزا قرار می گیرند.
·
پرنده ها با تکان کوچکی قطرات باران را از خود دور می
سازند.
·
اما دودکش پاک کن کوچک خیس خیس می شود.
·
«حالا چه باید کرد!»، شکوه کنان می گوید.
·
«ما قصد گذر از فراز دریا را داریم!»، پرنده ها می
گویند.
·
«می خواهیم به دیاران دور برویم!»
·
دودکش پاک کن کوچک دلش به خانه اش و به پشت بام ها تنگ می شود و می خواهد که برگردد.
·
اما پرنده ها داد می زنند:
·
«با ما بیا!»
·
و دودکش پاک کن کوچک به دنبال پرنده ها می پرد.
·
از فراز دریا می گذرند و کشتی ها بسان کشتی های کوچک
کاغذی بنظرشان می رسند.
·
دودکش پاک کن کوچک ـ اما ـ رفته رفته خسته می شود و
پائین تر می افتد.
·
در حالیکه پرنده ها پیش می تازند.
·
دودکش پاک کن کوچک پائین و پائین تر می آید و بالاخره در
روی قایق کوچک سپیدی می افتد.
·
می خوابد و می خوابد و می خوابد و وقتی چشمش را باز می
کند، خود را در پشت بامی می یابد که به
دودکشی تکیه داده است.
·
«چه خوب که دوباره اینجایم!»، دودکش پاک کن کوچک می
اندیشد و زندگی زیباتر از قبل به نظرش می رسد.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر