۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

سیری در گلستان سعدی (157)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین

گفتم:
«حکایت آن روباه، مناسب حال تو ست، که دیدندش گریزان و بی خویشتن و افتان و خیزان.
کسی گفتش:
«چه آفت است که موجب چندین مخافت است؟»

گفتا :
«شنیدم که شتر را به سخره (بیگاری) می گیرند.»

گفت:
«ای سفیه، آخر شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت!»

گفت:
«خاموش، که اگر حسودان ـ به غرض ـ گویند که شتر است و گرفتار آیم، که را غم تخلیص من باشد، تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده باشند، مارگزیده مرده بود.»

و تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت، اما متعننان (عیب جویان) در کمین اند و مدعیان، گوشه نشین.
اگر آنچه حسن سیرت تو ست، به خلاف آن تقریر (تبیین) کنند و در معرض خطاب پادشاه آئی، در آن حالت، که را مجال مقالت (گقتار)  باشد.
پس مصلحت، آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گوئی!

به دریا در، منافع بیشمار است
و گر خواهی سلامت، بر کنار است.»

1
·        خدای سخن خواندن سعدی مدح شبیه ذم است.
·        حتی اگر از سوی خود او باشد.
·        مگر اینکه معنی دیگری از مفهوم «سخن» مورد نظر باشد.

·        سعدی خدای خرد است.
·        دست و پای خرد سعدی را اما منافع طبقاتی فئودالی او می بندند.

·        به همین دلیل، راسیونالیسم (خردگرائی) سعدی نیم بند می ماند.

·        تفاوت سعدی با حافظ در همین خردگرائی سعدی است.

·        حافظ بخش ایراسیونالیستی فلسفه اجتماعی سعدی را از آن خود کرده است و توسعه عمدتا فرمال داده است.  
·        حافظ از سر تا پا خردستیز است.

2
·         سعدی در این فراز از حکایت، به ایراسیونالیسم (خردستیزی)  بنیادی طبقه حاکمه (اشرافیت بنده دار و فئودال واپسین)  اشاره می کند.
·        این طبقه اجتماعی دیری است که خرد را حلق آویز کرده است و خردستیزی کسب و کار اصلی اعضای آن است.
·        این ایراسیونالیسم چه بسا در فرم های چپ و راست آوانتوریسم (ماجراجوئی) نمودار می گردد.
·        مثلا در فرم های فاشیسم، فوندامنتالیسم، نیهلیسم و غیره.  

3
·        سعدی می داند که در جامعه طبقاتی چه روند و روالی حاکم است.
·        جامعه طبقاتی صحنه پهناور خدعه و نیرنگ و ریا و خودخواهی و خنجر از پشت است.
·        در جامعه طبقاتی مبارزه خونین بی امانی جریان دارد.

4
·        آتش جاودان تضاد، فقط میان طبقات استثمارگر و استثمار شونده شعله نمی کشد.
·        تضادهای رنگارنگ تار و پود جامعه طبقاتی را، از سلول اولیه (خانواده) تا دربار را در می نوردند.
·        ستیز و نبرد بی امان در جامعه طبقاتی قاعده است، نه استثناء.

5
·        ستیز بی امان میان همه عناصر جامعه طبقاتی، حتی میان عناصر منفرد طبقه واحد، شعله می کشد، تنها فرقی که هست، حدت و شدت شعله ها ست.
·        جامعه طبقاتی، جامعه و همبود، به معنی واقعی کلمه نیست.
·        جامعه طبقاتی، کشتارگاه چرکین پهناوری است و به غلط نام جامعه به خود گرفته است.

6
·        جامعه طبقاتی گورستان ایده ها و آرمان ها ست، نه پرورنده و پاسدار پاکی و امانت و تقوا.

7
·        ستیز بی امان در جامعه طبقاتی، امری نه تصادفی، بلکه ضرور و قانونمند است.
·        بود و نبود جامعه طبقاتی به ستیز لاینقطع میان عناصر متشکله آن وابسته است.

8
·        پایان این مبارزه و برقراری صلح پایدار طبقاتی به معنی مرگ طبقات و به معنی تحول کیفی این جامعه و زایش و پیدایش جامعه نوینی خواهد بود، جامعه بی طبقه نوینی که سرآغاز تاریخ واقعی بشریت خواهد بود و آن را از ماقبل تاریخ خود جدا خواهد کرد.
·        تنها آنگاه تاریخ واقعی بشر و ساختمان همبود واقعی انسان ها آغاز خواهد شد.

9
و تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت،
 اما متعننان (عیب جویان) در کمین اند و مدعیان، گوشه نشین.
اگر آنچه حسن سیرت تو ست، به خلاف آن تقریر (تبیین) کنند
 و در معرض خطاب پادشاه آئی، در آن حالت، که را مجال مقالت (گقتار)  باشد.

·        سعدی رفیق خود را می شناسد، او انسانی فاضل، متدین، با تقوا و امین است.
·         جامعه طبقاتی اما نه عرصه فرمانفرمائی عقل و فضل و پاکی، بلکه عرصه کشمکش های خردستیز لاینقطع چرکین است.
·        زندگی روند و روالی است، مستقل از آرزوها، باورها و پندارهای انسانی.

10
·        زندگی، روند و روالی عینی است که از دیالک تیک ضرورت و تصادف، فرم و محتوا، ماهیت و نمود، فونکسیون و ساختار، تداوم و شکست، علت و معلول، داخلی و خارجی، حسی و عقلی، مادی و معنوی و غیره و غیره می گذرد.

11

·        نه پاک بودن به تنهائی کافی است و نه پاک ماندن آسان است.
·        این حقیقت امر را خردمند تیزهوش قله های یوش بهتر می داند:

(نیما یوشیج : مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 200.)  

آنکه نالوده دامن از پاکی
نیست مولود آبی و خاکی

آنچه آب و گلش بینگیزد
لاجرم گنده از تنش خیزد

·        معنی تحت اللفظی:
·        کسی که دامن پاکش کثیف نشده، زاده سرزمینی نیست.
·        انسان نیست.
·        کسی که او را آب و گل برانگیزد، بناچار از اندامش عفونت می تراود.

12
·        با تغییر موقعیت اجتماعی (با تغییر جایگاه آدمی در تولید اجتماعی) انسان زیر و رو می شود و شعور پیشین را با شعور نوینی جایگزین می سازد.

13
·        کارگر پس از سرکارگر شدن، فقط حقوق ماهانه و وجهه و پست و مقامش عوض نمی شود، بلکه شعور اجتماعی اش زیر و زبر می شود.

14
·        سواره و پیاده معیارهای ارزشی دیگری دارند.

15
·        سعدی به ابدیت طبقات و مبارزه طبقاتی باور دارد.
·        سعدی خواه و ناخواه طرفدار فلسفه جبر است.
·        دترمینیسم فلسفی در قاموس سعدی جامه تئولوژیکی «مشیت الهی» به خود می پوشد و از حکیم خردمند قرون وسطی فاتالیستی تمام عیار می سازد.

16
·        سعدی به تئوری توسعه و پیشرفت اجتماعی باور ندارد.
·        او وضع موجود را خدادادی، طبیعی و ابدی می داند.
·        تنها تغییر اجتماعی که سعدی می تواند تصور کند، تعویض پادشاهان ظالم و عادل است و لاغیر.
·        از این رو به رفیق پاکدامن خود رهنمود می دهد:

پس مصلحت، آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گوئی!

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر