سعدی شیرازی
( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص
34 ـ 38)
تحلیلی
از شین میم شین
گفتم:
«حکایت
آن روباه، مناسب حال تو ست، که دیدندش گریزان و بی خویشتن و افتان و خیزان.
کسی
گفتش:
«چه
آفت است که موجب چندین مخافت است؟»
گفتا
:
«شنیدم
که شتر را به سخره (بیگاری) می گیرند.»
گفت:
«ای
سفیه، آخر شتر را با تو چه مناسبت است و تو را بدو چه مشابهت!»
گفت:
«خاموش،
که اگر حسودان ـ به غرض ـ گویند که شتر است و گرفتار آیم، که را غم تخلیص من باشد،
تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده باشند، مارگزیده مرده بود.»
و
تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت، اما متعننان (عیب جویان) در کمین
اند و مدعیان، گوشه نشین.
اگر
آنچه حسن سیرت تو ست، به خلاف آن تقریر (تبیین) کنند و در معرض خطاب پادشاه آئی،
در آن حالت، که را مجال مقالت (گقتار)
باشد.
پس
مصلحت، آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گوئی!
به
دریا در، منافع بیشمار است
و
گر خواهی سلامت، بر کنار است.»
1
·
خدای سخن خواندن سعدی مدح شبیه ذم است.
·
حتی اگر از سوی خود او باشد.
·
مگر اینکه معنی دیگری از مفهوم «سخن» مورد نظر باشد.
·
سعدی خدای خرد است.
·
دست و پای خرد سعدی را اما منافع طبقاتی فئودالی او می
بندند.
·
به همین دلیل، راسیونالیسم (خردگرائی) سعدی نیم بند می
ماند.
·
تفاوت سعدی با حافظ در همین خردگرائی سعدی است.
·
حافظ بخش ایراسیونالیستی فلسفه اجتماعی سعدی را از آن خود
کرده است و توسعه عمدتا فرمال داده است.
·
حافظ از سر تا پا خردستیز است.
2
·
سعدی در این
فراز از حکایت، به ایراسیونالیسم (خردستیزی) بنیادی طبقه حاکمه (اشرافیت بنده دار و فئودال واپسین)
اشاره می کند.
·
این طبقه اجتماعی دیری است که خرد را حلق آویز کرده است
و خردستیزی کسب و کار اصلی اعضای آن است.
·
این ایراسیونالیسم چه بسا در فرم های چپ و راست آوانتوریسم
(ماجراجوئی) نمودار می گردد.
·
مثلا در فرم های فاشیسم، فوندامنتالیسم، نیهلیسم و غیره.
3
·
سعدی می داند که در جامعه طبقاتی چه روند و روالی حاکم
است.
·
جامعه طبقاتی صحنه پهناور خدعه و نیرنگ و ریا و خودخواهی
و خنجر از پشت است.
·
در جامعه طبقاتی مبارزه خونین بی امانی جریان دارد.
4
·
آتش جاودان تضاد، فقط میان طبقات استثمارگر و استثمار
شونده شعله نمی کشد.
·
تضادهای رنگارنگ تار و پود جامعه طبقاتی را، از سلول
اولیه (خانواده) تا دربار را در می نوردند.
·
ستیز و نبرد بی امان در جامعه طبقاتی قاعده است، نه
استثناء.
5
·
ستیز بی امان میان همه عناصر جامعه طبقاتی، حتی میان
عناصر منفرد طبقه واحد، شعله می کشد، تنها فرقی که هست، حدت و شدت شعله ها ست.
·
جامعه طبقاتی، جامعه و همبود، به معنی واقعی کلمه نیست.
·
جامعه طبقاتی، کشتارگاه چرکین پهناوری است و به غلط نام
جامعه به خود گرفته است.
6
·
جامعه طبقاتی گورستان ایده ها و آرمان ها ست، نه پرورنده
و پاسدار پاکی و امانت و تقوا.
7
·
ستیز بی امان در جامعه طبقاتی، امری نه تصادفی، بلکه
ضرور و قانونمند است.
·
بود و نبود جامعه طبقاتی به ستیز لاینقطع میان عناصر
متشکله آن وابسته است.
8
·
پایان این مبارزه و برقراری صلح پایدار طبقاتی به معنی
مرگ طبقات و به معنی تحول کیفی این جامعه و زایش و پیدایش جامعه نوینی خواهد بود،
جامعه بی طبقه نوینی که سرآغاز تاریخ واقعی بشریت خواهد بود و آن را از ماقبل
تاریخ خود جدا خواهد کرد.
·
تنها آنگاه تاریخ واقعی بشر و ساختمان همبود واقعی انسان
ها آغاز خواهد شد.
9
و
تو را همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت،
اما متعننان (عیب جویان) در کمین
اند و مدعیان، گوشه نشین.
اگر
آنچه حسن سیرت تو ست، به خلاف آن تقریر (تبیین) کنند
و در معرض خطاب پادشاه آئی،
در آن حالت، که را مجال مقالت (گقتار)
باشد.
·
سعدی رفیق خود را می شناسد، او انسانی فاضل، متدین، با
تقوا و امین است.
·
جامعه طبقاتی اما نه عرصه
فرمانفرمائی عقل و فضل و پاکی، بلکه عرصه کشمکش های خردستیز لاینقطع چرکین است.
·
زندگی روند و روالی است، مستقل از آرزوها، باورها و
پندارهای انسانی.
10
·
زندگی، روند و روالی عینی است که از دیالک تیک ضرورت و تصادف، فرم
و محتوا، ماهیت و نمود، فونکسیون و ساختار، تداوم و شکست، علت و معلول، داخلی و
خارجی، حسی و عقلی، مادی و معنوی و غیره و غیره می گذرد.
11
·
نه پاک بودن به تنهائی کافی است و نه پاک ماندن آسان است.
·
این حقیقت امر را خردمند تیزهوش قله های یوش بهتر می داند:
(نیما یوشیج
: مجموعه کامل اشعار نیما، تدوین سیروس طاهباز، چاپ دوم، 1371 ، ص 200.)
آنکه نالوده دامن از پاکی
نیست مولود آبی و خاکی
آنچه آب و گلش بینگیزد
لاجرم گنده از تنش خیزد
·
معنی تحت اللفظی:
·
کسی که دامن پاکش کثیف نشده، زاده
سرزمینی نیست.
·
انسان نیست.
·
کسی که او را آب و گل برانگیزد، بناچار
از اندامش عفونت می تراود.
12
·
با تغییر موقعیت اجتماعی (با تغییر جایگاه آدمی در تولید
اجتماعی) انسان زیر و رو می شود و شعور پیشین را با شعور نوینی جایگزین می سازد.
13
·
کارگر پس از سرکارگر شدن، فقط حقوق ماهانه و وجهه و پست
و مقامش عوض نمی شود، بلکه شعور اجتماعی اش زیر و زبر می شود.
14
·
سواره و پیاده معیارهای ارزشی دیگری دارند.
15
·
سعدی به ابدیت طبقات و مبارزه طبقاتی باور دارد.
·
سعدی خواه و ناخواه طرفدار فلسفه جبر است.
·
دترمینیسم فلسفی در قاموس سعدی جامه تئولوژیکی «مشیت الهی» به خود می پوشد و از حکیم خردمند قرون وسطی
فاتالیستی تمام عیار می سازد.
16
·
سعدی به تئوری توسعه و پیشرفت اجتماعی باور ندارد.
·
او وضع موجود را خدادادی، طبیعی و ابدی می داند.
·
تنها تغییر اجتماعی که سعدی می تواند تصور کند، تعویض
پادشاهان ظالم و عادل است و لاغیر.
·
از این رو به رفیق پاکدامن خود رهنمود می دهد:
پس
مصلحت، آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گوئی!
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر