۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

سیری در شعری از الفرد ادوارد هاوسمن (5)


وقتی عاشق تو بودم
سرچشمه:
صفحه فیسبوک ترلان
تحلیلی از مسعود بهبودی 

عشق آن است که آدمی خودش نباشد،
خود را فراموش کند و به دیگری بیندیشد
و این رهایی از خویشتن کمترین افسون عشق است.
 
نظامی 
اگر خود عشق هیچ افسون نداند
نه از سودای خویشت وارهاند؟

·        معنی تحت اللفظی:
·        کمترین ترفند عشق، بیگانه سازی انسان با خویشتن خویش است.

·        نظامی نیز میان عشق و ازخود بیگانگی رابطه علی برقرار می کند.
·        به عبارت دیگر، نظامی در گنجه قرون وسطی همان دانش تجربی را تبیین می دارد که ادوارد هاوسمن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در انگلستان تبیین خواهد داشت:

اکنون آن عشق گذشته است
و از آن شگفتی ها هیچ بر جای نمانده
و تا فرسنگ ها در اطرافم همه چیز فریاد می زند
 و خبر می کند
که من دوباره همان خودم هستم.

·        پایان عشق، آغاز برگشت به خویشتن خویش است.

·        حریفی دیگر در دهه دوم قرن بیست و یکم، به تجلیل از همین بی خویشی، همین از خود بیگانگی ناشی از غریزه جنسی می پردازد:

در این حال خوش بی خویشی است
که آدمی همه کارش خوش می شود:
خوش می گوید،
خوش می خرامد
و خوش رفتار می کند
و صاف و پاک و دلیر و بی باک می گردد
و جهان در چشمش پیوسته تازه و با طراوت است
و همه چیز او را شگفت و شورانگیز می نماید.

·        حریف نیز همان دانش تجربی ادوارد هاوسمن را بسان طوطی طراری مو به مو تکرار می کند:

وقتی عاشق تو بودم
دلیر و پاک بودم
و تا فرسنگ ها در اطرافم شگفتی و شادی می رویید
و رفتارم همه نیک و دلپسند بود.

·        نه تفکری و نه تاملی.
·        رسد آدمی به جائی که نازلتر از جایگاه گاو و خر است.
·        آنگاه هر چه در سفره یافت، بی اعتنا به محتوای آن سر می کشد.
·        بدین طریق، به بهانه عشق و در لفافه عشق، تمجید از غریزه جنسی اوج می گیرد.
·        در نتیجه، انسان به عیران استحاله می یابد.
·        عیران جمع اعور است.
·        اعور به کسی اطلاق می شود که به جای دو چشم در کله، یک چشم در جای دیگر تن دارد و جهان و مافیها را از دریچه همان چشم می بیند.
·        این همان دوربین بینشی (جهان بینی) زیگموند فروید و حواریون او ست.
·        صوفی خردستیزی که بمراتب مترقی تر از طوطی طرار بوده است، همین تمجید از غریزه جنسی را در قرون وسطی در قالب شعر ریخته است:


اگر تلخ است اگر شکر، چه شیرین است بی خویشی
کله جویی نیابی سر، چه شیرین است بی خویشی
دیوان شمس

·        معنی تحت اللفظی:
·        بیگانگی با خویشتن، خواه زهر باشد و خواه شکر، شیرین است.
·        چون به جستن کلاه و نیافتن سر شبیه است.  

·        خردستیزی، تمجید بی شرمانه از خردستیزی و ترویج غیرمسئولانه خردستیزی همین است.
·        تعطیل بی مهابای کارخانه مغز.
·        پایان تفکر و خرد.
·        مستی و لاابالیگری و بیهوشی.
·        پایان انسانیت انسان و تنزل او به درجه ای نازلتر از حشرات و جانوران.
·        چون حشرات و جانوران به ساز و برگ معینی از «خرد» مجهزند.
·        مثلا خر بیهوش مطلق نیست تا هر چه در چمن یافت بخورد.
·        خر قادر به تمیز گیاه سمی از گیاه مفید است.

·        انسان واره هپیلی هپوئی که کلاه می جوید و سر نمی یابد، هزاران بار خرتر از خر ترین خر ها ست.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر