۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

شعر نیما یوشیج در آئینه سیاوش کسرائی (41)


نیمایوشیج (1274 ـ 1338)
تحلیل واره ای از
گاف سنگزاد

 پیشکش به پدرم 
بیژن کبیری
سرهنگ ارتش ایران، فاتح عملیات جنوب
 و شکستن محاصره آبادان در جنگ ایران و عراق
فرمانده یگان های کماندویی ویژه (کلاه سبزها)
سرهنگ بیژن کبیری در سال ۱۳۶۲/۱۲/۸
به همراه دیگر نظامیان عضو حزب توده اعدام شد.

تز یازدهم
من
من بیدار، من مراقب و من بشارت دهنده که می گوید:
از شب تنها دمی باقی است!

من حوصله مندی که به ناشکیبائی می رود
و یا در شکیبی دردناک هنوز پای می فشرد،
منی که چراغ از این پیش روشنش رو به خاموشی است،
منی که عشقش به باد رفته
و باز در سایه روشن شعر
ـ بی آنکه چهره بنماید ـ
 آوا برمی آورد،
همچون مسافر شبگبر
یا پرنده غریب جنگل های کنار ساحل.

منی که همه دارائی اش
چراغی و پنجره ای و دلی و خیال عشق تلخی
 است
و پیش از اطلاع از ثروت او، با سرشت او ست که آشنا می شویم:
یک شاعر.

منی که گرهگاه اصلی همه وقایع و مناظر شعر است.
منی که چیزی برای خود نمی خواهد،
اما حضورش علامتی و اشاره ای است که
دیگری یا دیگران را بیابیم،
سنگی در کنار راه.

من درون شعر نیمه جانی است که
 به هر دو معنا هنوز جان می دهد.

·        سیاوش اکنون به توضیح مفهوم «من» در شعر شبتاب نیما می پردازد.

شبتاب

به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او
به مانند خیال عشق تلخ من، که می خواند
و مانند چراغ من، که سوسو می زند در پنجره ی من
نگاه چشم سوزانش ـ امید انگیز ـ با من
در این تاریکمنزل می زند سوسو.

·        ما باید این توضیح سیاوش را نیز جزء به جزء مورد تأمل قرار دهیم:

حکم اول
من بیدار، من مراقب و من بشارت دهنده

·        سیاوش برای من نیما سه صفت نسبت می دهد:

1
من بیدار

·        صفت بیدار را سیاوش از محتوای شعر شبتاب بدر می کشد.
·        تنها کسی می تواند در دل شب از حول و حوش خویش گزارش دهد، که بیدار باشد.
·        سیاوش البته با مفهوم «من بیدار» به مرزبندی میان نیما و بقیه شعرا مبادرت می ورزد.
·        گله ی پرشمار شعرای ایران از پیر و جوان اکثرا نه بیدار، بلکه خرفت و خواب آلود بوده اند و سیاوش به این حقیقت امر بخوبی وقوف داشته است.
·        به همین دلیل است که به مرزبندی نیما با مابقی مبادرت می ورزد تا در تکدانه جامعه خویش را برجسته کند و به مثابه الگو و سرمشق نشان همگان دهد.
·        نیما بی همتا بوده است و تا دیرباز بی همتا خواهد ماند.

2
من مراقب

·        صفت مراقب نیز از محتوای شعر استباط شده است.

·        من نیما اما از چه چیزی مراقبت به عمل می آورد؟

·        از روشن ماندن چراغ خویش بر لب پنجره؟
·        از حفظ پیوند با رهروان شب ستیز شب زنده دار؟
·        از تداوم تلاش و تقلا برای رهائی؟

3
من بشارت دهنده

·        بشارت یعنی مژده، خبر خوش!
·        از این شعر نیما بدشواری می توان بشارت را استخراج کرد و دشوارتر از آن، بشارت دهنده را.

·        شاید منظور سیاوش این باشد که نیما بطور غیرمستقیم از زبان چراغ سوسو زن بر لب پنجره بشارت و امید می دهد و گرنه کلام نیما در این شعر، به اندوه سرشته است:

الف
·        دل نیما تقریبا از صبر و حوصله خالی است.

ب
·        عشق نیما تلخ است.

ت
·        چراغ نیما از روغن تقریبا تهی است و به سوسو افتاده و هردم می تواند خاموش شود.

پ
·        تنها چیز بشارت دهنده، نگاه چشم سوزان چراغ است که  در تاریکمنزل ـ امید انگیز ـ سوسو می زند.

حکم دوم
من می گوید که  از شب تنها دمی باقی است.

·        حق در این مورد با سیاوش است:
·        شعر شبتاب با این حکم امیدانگیز شروع می شود.
·        دم اما می تواند قرن ها باشد.
·        تاریخ،  پیر صبور و بردباری است.

حکم سوم
من حوصله مندی که به ناشکیبائی می رود.

·        حق با سیاوش است:
·        «به مانند دل من، که هنوز از حوصله و ز صبر من باقی است در او»  

·        اما چرا من نیما ناشکیبا ست؟

·        ما با پدیده ناشکیبائی پس از شکست سوسیالیسم مواجه گشته ایم.
·        بندرت می توان همرزم و همراهی مؤمن در نبرد بر ضد سیاهی پیدا کرد.
·        همه از دم زیر و رو شده اند.
·        به قول سایه در شعری، همه چیز وارونه نشان داده می شود:
·        همه خون های ارجمند بر باد رفته هیچ شمرده می شوند.

·        باور کردنی نیست، ولی حقیقت دارد:
·        ناشکیبائی خیلی ها را به ابلیسگرائی سوق داده است، خیلی ها را به یأس سرائی و یاوه بافی.

·        علت اصلی ناشکیبایی ـ به احتمال قوی ـ خالی بودن کله از تئوری رهائی بخش و یا داشتن پایگاه طبقاتی غیر پرولتری است.

حکم چهارم
و یا در شکیبی دردناک هنوز پای می فشرد.

·        من نیما از دید سیاوش دچار نوسان است:
·        گه ناشکیبا ست و گه شکیبمند!

·        این تزلزل و تردید نیز ـ به احتمال قوی ـ علت معرفتی ـ نظری دارد.
·        و گرنه در اروپا پس از سقوط سوسیالیسم، بشریت شاهد خروج دلاورانی نستوه گشت که در هلهله گوشخراش جشن و پایکوبی ابلیس، گام به عرصه نهادند و به دفاع از امر رهائی سینه سپر کردند!
·        نه باور کردنی بودند و نه فراموش کردنی اند، فیلسوفانی از تبار هگل و مارکس و انگلس و لنین که با شکیبی در زره خلل ناپذیر خرد گام به صحنه نهادند.

·        لحظات شکست نیز به همراه اندوه و اشک، فر و شکوه لایزالی بی بدیل خاصی را نمودار می سازند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر