۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

سفری ـ نظری ـ ابراز نظری ـ گذری (55)


پیشکش
به پدر ارمنی مان
گاگیک آوانسیان

یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد.
یاد بعضی نفرات، رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی، سوی شان دارم دست
جرئتم می بخشد، روشنم می دارد
با اجازه نیما


جمعبندی از
مسعود بهبودی

1
زن ها حرف هائی را که نمی شود گفت، گریه می کنند.
حریف

این کلام موجز و مختصر
فی نفسه
خیلی ژرف، غنی، بغرنج و پرمحتوا ست
باید به ترفندی
هم به معنای این کلام بظاهر ساده و
هم به دلایل نهفته در این واقعیت امر
پی برد.

یکی از دلایل این فرم واکنش زنان  
پرولتریت مضاعف زنان است.

زنان
عمدتا
ستمکش ترین بخش بشریت را تشکیل می دهند.

وابستگی چندین لایه ی زن به مرد
فلج کننده ی چندین جانبه ی زن است.

این وابستگی فقط اقتصادی نیست.
ایده ئولوژیکی هم است.
حل این مسئله با انحلال جامعه طبقاتی گره خورده است.
وحدت پرولتاریای زن و مرد
ضرورت بی چون و چرا دارد.  

2
حکومت ترور و توحش
در سایه ی هژمونی ایده ئولوژیکی طبقه حاکمه

3
شعر پاره روح شاعر است
نمی توان دستکاری اش کرد.
در آن صورت به چیز دیگری بدل می شود.
فقط اشتباهات املائی و یا انشائی را می توان تصحیح کرد.

این
در هر صورت
تصور و تصویر تخیلی شاعر است
نتیجه احساس و استنباط او ست.
آثار هنری را حتما نباید فی الفور درک کرد.
برای درک هر اثر هنری
به زمان نیاز است.

4
ویرایش:
مرا غرض ز نماز، آن بود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگذارم

و گرنه این چه نمازی بود که من با تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم!

درک ماتریالیستی تاریخ
در همین دو بیت
اثبات می شود.
شعور
(در این دو بیت شعر، ایمان و اعتقاد و شعور مذهبی)
ثانوی است:
شکمگرسنه ایمان ندارد.
سر و کله ی ایمان
پس از تهیه نان و بسته و وابسته به نحوه تهیه نان
پیدا می شود.

5
بخشی از واژه ای را که نمی توان کند و واژه محسوب داشت.
ضمنا مگر خانواده پایان ندارد؟
همه چیز در هستی طبیعی و اجتماعی  
خصلت تاریخی دارد:
پدید می آید، رشد می کند و زوال می یابد.
تریاد (تثلیث) زایش و رشد و زوال 
پدیده ای ابدی نیست.

من عاشقم به آنچه، رونده است.
نیما یوشیج

6
عشق حقیقی اما باید بر شناخت
دیالک تیکی از ظاهر و باطن
استوار باشد.
بر شناخت دیالک تیکی از
روی و خوی،
صورت و سیرت،
پوسته و هسته،
 پوست و مغز
(سعدی)

بر دیالک تیکی از پدیده و ماهیت
نمود و بود
ظاهر و ذات

7
بدبختی پسیکولوژیسم این است که
 از روان انسانی به راه می افتد
و نه از جامعه انسانی که روندهای روانی انعکاس آن اند.

دیوانه ی مادر زاد وجود ندارد.
این جهنم جامعه است که انسان ها را به جنون می کشد
و به جان یکدیگر می اندازد.

باران که لطافت طبعش، دریغ نیست
در باغ لاله روید و در شوراه زار خس

معنی تحت اللفظی:
در مهربانی و بزرگواری باران تردیدی نیست
ولی در اثر بارش همان باران سخی
در باغ، لاله و در شوره زار خس
می روید.

انسان چنان می شود که مناسبات طبقاتی جامعه،
یعنی طبقه حاکمه می خواهد.

یعنی تعیین کننده ی چند و چون آدم ها
مناسبات اجتماعی حاکم است.

انسان عاجز از ورزیدن عشق و احساس و عاطفه نیست.
این دوزخ طبقاتی جامعه است که
 انسان ها را نسبت به یکدیگر و چه بسا حتی نسبت به خویشتن
بیگانه می سازد
و به خردستیزی، همنوع ستیزی و حتی خودستیزی برمی انگیزد.

8
میان 
اعضای حسی 
(مثلا چشم) و 
سوبژکت
(مغز، آئینه ذهن، ضمیر، دل)
رابطه تنگاتنگ و ناگسستنی وجود دارد.

اعضای حسی عمله و مأمورین مغز (ذهن) اند
و وظیفه شان حمل سیگنال های اطلاعی به کارخانه ذهن است.

اگر چشم کور باشد
کرد و کار کارخانه ذهن تا حدودی مختل  می شود
چون در آن صورت سیگنال های مربوطه حمل نمی شوند.
یکی بدون دیگری وجود ندارد.
بدون اعضای حسی
مغز اعجازگر اصلا تشکیل نمی شد
و بدون مغز اندیشنده
اعضای حسی اصلا رشد نمی یافتند.

9
   
سهیلا میرزائی
شعری تحت عنوان «ذوزنقه» دارد.
آن شعر نیز
بلحاظ فرم،
 فوق العاده زیبا ست
و در خطوط ساختاری و فرمالش
شبیه این شعر است.

بلحاظ محتوای (درونمایه) فکری و تجربی و خیلی از عناصر فرمال دیگر
 ولی بمراتب فقیرتر از این شعر است.

غنای استه تیکی ـ سوسیولوژیکی و پسیکولوژیکی این شعر
وقتی معلوم می شود که واژه به واژه تحلیل شود.

سراسر این شعر به ریاضیات (هندسه)  سرشته است.
خیلی زیبا و ضمنا نوآورانه است.

10
منظور خدا از 
سجده و ستایش و ثنا
نه خود حوا و آدم
بلکه حوا و آدم به مثابه محصول کار خدا  بوده اند.

خدا
مثل هر مادر ـ پدر،
 شیفته مولود خود شده بود.

چون در آئینه حوا و آدم زیبا
لیاقت و خلاقیت خود را می دید
خدا بدین طریق، به خودشناسی دست یافته بود
و برای خود و زندگی خود معنی کسب کرده بود.

کار
سرچشمه لذت و زیبائی و معنا ست.

پرستش بت
از هر نوع جامد و جاندار و مشخص و مجرد
ـ قبل از همه ـ
به دلیل تبلور و تجسم نیروی کار در آن است.

محصول کار فیزیکی (مادی) و فکری هر کس
عشق بزرگ زندگی او ست و برایش پرستیدنی است.
فرق هم نمی کند که فرزندی باشد
کله قندی باشد
و یا چرندی. 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر