۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه

سیری در گلستان سعدی (161)


 سعدی شیرازی 
 ( ۵۶۸ - ۶۷۱ هجری شمسی)
حکایت چهاردهم
(گلستان با ب اول، ص  34 ـ 38) 
تحلیلی از شین میم شین

گرچه بس حرف رفت و کوته، به
از همه حرف، حرف از ره به

من که بودم فرو در آن گرداب
خسته ی عرصه ی درنگ و شتاب،

در هلاکی که گرم دارد و تیز
مرده زنده کند به رستاخیز،

راه برداشتم به حکم امید
همچو دودی کز آتشی برهید

خورشم گر به جا، نه هیچم آب
ور به کف آب، من نه هیچم تاب
  
1
گرچه بس حرف رفت و کوته، به
از همه حرف، حرف از ره به

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگرچه سخن به درازا کشید و بهتر آن است که کوتاه باشد، ولی بهتر از هر حرف، حرفی است که مربوط به راه باشد.

2
گرچه بس حرف رفت و کوته، به

·        نیما در این مصراع، دیالک تیک روده درازی و کوته گوئی را مطرح می سازد و نقش تعیین کننده را از آن کوته گوئی می داند.
·        نیما در نگاه سرسری، دیالک تیک کمیت را وارونه می سازد.
·        چون در دیالک تیک کمیت، نقش تعیین کننده از آن بسیار است و نه اندک.
·         ببرکت افزایش کمی است که سیستم مورد نظر به حد عینی معین می رسد و جهش کیفی صورت می گیرد.
·        مثلا با افزایش دما، آب مایع به صد درجه سانتیگراد در فشار جو می جوشد و به بخار بدل می گردد.

2
گرچه بس حرف رفت و کوته، به

·        منظور نیما اما چیز بکلی دیگری است:
·        نیما در واقع، دیالک تیک کمیت و کیفیت را به شکل جفنگ گوئی طولانی و پرمغزگوئی کوتاه بسط و تعمیم می دهد و در سنت سعدی، بر نقش تعیین کننده کیفیت (پرمغزگوئی)  حتی اگر بلحاظ کمی کوتاه تر از جفنگ باشد، تأکید می ورزد.
·        یعنی نقش تعیین کننده کیفیت را مورد تأکید مؤکد قرار می دهد.

3
از همه حرف، حرف از ره به

·        نیما در این مصراع از سوی دیگر دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل  دیالک تیک قدم و دم (سعدی)  بسط و تعمیم می دهد و دم صرف را کارگشا نمی داند.

·        نیما ضمنا دیالک تیک حرکت و سکون را به شکل دیالک تیک راه و حرف بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده از آن حرکت (رهشناسی ـ رهجوئی ـ رهپوئی) می داند.
·        خصلت انقلابی بینش نیما در همین بیت آشکار می گردد.
·        نیما نه مرد حرف و اتلاف وقت، بلکه مرد راه و عمل رهائی بخش است.

4
من که بودم فرو در آن گرداب
خسته ی عرصه ی درنگ و شتاب،

·        معنی تحت اللفظی:
·        من که در آن گرداب گیر افتاده بودم و از فرط تأخیر و شتاب کلافه بودم...

·        نیما در این بیت برای توضیح وضع خود دیالک تیک حرکت و سکون را به شکل دیالک تیک شتاب و درنگ بسط و تعمیم می دهد:
·        او در گردابی گیر افتاده، احساس می کند که تأخیر کرده و باید شتاب کند.
·        از همین دیالک تیک نیز احساس مسئولیت عظیم نیما آشکار می گردد.
·        او نمی خواهد که عمرش در منجلاب دیالک تیک درنگ و شتاب طی شود.

5
در هلاکی که گرم دارد و تیز
مرده زنده کند به رستاخیز،

·        معنی تحت اللفظی:
·        من که در مهلکه گرم و تند و تیزی گرفتار مانده بودم که شباهت غریبی به شرایط روز محشر داشت...

·        نیما در این بیت از شرایط انفجاری زندگی اش پرده برمی دارد.
·        کارد به استخوانش رسیده است.

6
راه برداشتم به حکم امید
همچو دودی کز آتشی برهید

·        معنی تحت اللفظی:
·        بسان دودی رها از آتش، به فرمان امید به راه افتادم.

·        نیما در این بیت خود را به دود و شرایط زندگی خود را به جهنم آتش تشبیه می کند.
·        دودی که به حکم امید خود را از شر آتش رها می سازد.

7
خورشم گر به جا، نه هیچم آب
ور به کف آب، من نه هیچم تاب

·        معنی تحت اللفظی:
·        وقتی چیزی برای خوردن داشتم، آب نداشتم.
·        و وقتی آب داشتم، تاب نداشتم.

·        منجلاب تضادهای چرکین کمرشکن را بهتر از این نمی توان تصور و تصویر کرد:
·        وقتی نان هست، آب نیست و وقتی آب هست، تاب نیست.

·        دیالک تیک نان و آب از سوئی و دیالک تیک آب و تاب از سوی دیگر.

·        همین بیت از بی تابی انقلابی نیما پرده برمی دارد.
·        همه شاهد این تضاد جوشان در وجود نیما هستند و نسبت بدان واکنش نشان می دهند:  

8
این به آن گفت:
« کار دشوار است»

آن به این گفت:
«گنج را مار است»

گرچه این جمله نیک اندیشان
کار نگشاید از دم ایشان.

·        معنی تحت اللفظی:
·        یکی گفت که کار دشواری است.
·        دیگری گفت که سر هر گنجی، ماری خفته است.
·        اگرچه در خیرخواهی اینها تردیدی نبود، اما جفنگ شان به درد گشایش گرهی نمی خورد.

·        نیما در این بیت، تئوری کنسرواتیو (محافظه کار، ضد انقلابی) سعدی را بطور غیرمستقیم به چالش انقلابی می کشد و بیهوده و به درد نخور قلمداد می کند.

·        مصراع «گل و خار و گنج و مار و زشت و زیبا به هم اند» از سعدی است.

·        این مصراع در طولانی ترین حکایت گلستان از قول قاضی مطرح می شود و ابدیت جامعه طبقاتی مبتنی بر دیالک تیک توانگر و درویش (انگل و مولد) را توجیه ناتورالیستی ـ تئوریکی می کند.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر