۱۳۹۳ آبان ۲۰, سه‌شنبه

مقوله «صوفی» در آثار خواجه شیراز (49)


تحلیلی از شین میم شین

قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم
طریقت به روش اهل صفا و سلوک اطلاق می شود
تصوف و عرفان

·        معنی تحت اللفظی:
·        در طریقت تعیین کننده عمل است و نه حرف.
·        برای اینکه حرف بی عمل فاقد اصالت است.

1
قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم

·        اگر شیخ شیراز فط همین یک بیت را سروده بود، می شد بر پایه آن بر درک دیالک تیکی ژرف او ایمان آورد.
·        بهتر از این و دقیقتر از این نمی توان تفکر دیالک تیکی را نمایندگی کرد.
·        ما فقط دو اثر روی هم رفته 200 صفحه ای شیخ شیراز را مطالعه کرده ایم و در این دو اثر نسبتا مختصر و موجز همه مکاتب فلسفی موجود در فرهنگ بشری را کم و بیش یافته ایم.
·        حیرتی سرشته به ستایش نتیجه این کشف بوده است.  
·        هنوز کسی نمی داند که در خاک شیراز چه گنجی خفته است.
·        گنج غول آسای فکر وفرهنگ.

2
قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم

·        شیخ شیراز در این بیت، دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک قدم و دم بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را به درستی، از آن پراتیک (قدم) می داند.
·        قدم و دم دو قطب لاینفک دیالک تیک واحدی اند، دو قطب تضادمند و وحدتمند همزمان اند.

3

·        شیخ شیراز مثل همیشه برای تأکید بر نقش تعیین کننده پراتیک (قدم، عمل، تجربه، آزمون، ازمایش) به تحقیر تئوری (دم، نظر، اندیشه، عبادت، ورد و دعا، تسبیح و سجاده و نماز) می پردازد.
·        بنظر شیخ شیراز عبادت محض بدون عمل جامعه دگرگونساز فاقد اصالت است.

·        تئوری به تنهائی هیچکاره است.
·        تئوری بدون نفوذ در توده و بدون تبدیل گشتن از این طریق به قوه مادی و بدون جامه عمل جامعه دگرگونساز پوشیدن توسط توده، به دردی نمی خورد.

·        این سخن مارکس به هگلیانیست های جوان بوده است.
·        این ضمنا تکرار سخن شیخ شیراز بوده است.

·        مراجعه کنید به هگلیانیسم، نئوهگلیانیسم در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

4
قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم

·        عرفا اما برخلاف ادعای سعدی، اهل دم صرف نیستند، قدم آنها تشکیل معابد و خانقاه ها و تدوین نظریات فلسفی نوین و تبلیغ و اشاعه آنها ست.
·        در دیالک تیک قدم و دم، همانطور که سعدی بدرستی و بطرز نبوغ آمیزی نشان می دهد، نقش تعیین کننده و اصلی از آن قدم است و دم بی قدم، به قول سعدی، توخالی و بی محتوا ست.
·        این حکم تاریخساز را ششصد سال بعد، مارکس بی خبر از سعدی، از نو کشف خواهد کرد.

5
قدم باید اندر طریقت، نه دم
که اصلی ندارد، دم بی قدم

·        در دیالک تیک پراتیک و تئوری، نقش تعیین کننده از آن پراتیک است.
·        تئوری اما هیچ واره و هیچ کاره نیست.
·        تئوری پیشمرحله صرفنظرناپذیر و ضرور پراتیک است.
·        اندیشه پیشمرحله عمل است.
·        عمل اندیشه جامه عمل پوشیده است.
·        عمل اندیشه مادیت یافته است.
·        خانه قبل از ساخته شدن با آب و اهک و آهن و سیمان و سنگ در کله عمله و بنا به صورت مدل فکری تشکیل می یابد.
·        خانه واقعی و عینی نتیجه ی مادیت یابی خانه فکری و ذهنی است.
·        دیالک تیک واقعی ـ فکری
·        دیالک تیک رئال ـ ایدئال

6
·        تئوری هم خادم ضرور و همیشه همراه پراتیک است و هم چشم و چراغ آن است.
·        تئوری از پراتیک نشئت و نیرو می گیرد و به پراتیک سمت و سو می بخشد.
·        پراتیک بدون تئوری آب در هاون کوبیدن است و تئوری بدون پراتیک چراغ وامانده بی مصرف است.

7
·        در دیالک تیک پراتیک و تئوری، در دیالک تیک قدم و دم هرگز نباید به تئوری (دم) کم بها داد و نقش مهم و صرفنظر ناپذیر آن را نادیده گرفت.
·        لنین این حقیقت امر حیاتی را بهتر از هر کسی می داند:
·        بدون تئوری انقلابی، انقلاب اجتماعی امکان ناپذیر است.
·        شعور انسانی نه تنها جهان را منعکس می کند، بلکه آن را می سازد.

8
·        روندهای اجتماعی نمی توانند بدون سوبژکت (انسان) تحقق یابند و سوبژکت (انسان) نمی تواند بدون تئوری به درک ضرورت و جبر عینی نایل آید و اراده تاریخا مشروط خود را جامه عمل بپوشاند.
·        انسان به مثابه سوبژکت (فاعل) تاریخ و جامعه و جهان باید قبل از ساختن چیزی مدل قبلی آن را در ذهن خود بسازد.
·        بدون تئوری نه ساختن مدل مورد نظر ممکن است و نه یافتن راه پیاده کردن آن.

9
·        انسان باید تاریخ خود را با دانش و مواد و مصالحی که از نسل های پیشین به ارث می برد، بر طبق قوانین عینی بسازد. 
·        سعدی اصولا طرفدار سرسخت جزم «مشیت الهی»  است.
·        او، اصولا برای سوبژکت (انسان) نقشی قائل نیست و نباید برای پراتیک انسانی (قدم) نقشی قائل شود.
·        سعدی اما حافظ نیست.
·        سعدی، سرتاپا پراگماتیست است.
·        به نظر سعدی، هدف وسیله را توجیه می کند، هر کار سودمند مباح است.

·        تنها چیزی که برای سعدی مقدس و بی چون و چرا ست، نظام اجتماعی بنده داری ـ فئودالی و سلطنت خودکامه است.
·        سعدی می تواند مقدس ترین مقدسات خود را فدای این امر کند و می کند.

10
·        سعدی اکنون حتی جزم «مشیت الهی» را زیر پا می نهد، تا بطلان نظریات اهل طریق را اثبات کند.
·        کسی که مدام به تبلیغ جهانگریزی، بی اعتنائی به دنیا و دل بستن به عقبی می پردازد، اکنون گوشه نشینی را مذمت می کند، از «خدمت به خلق» دم می زند، به تبلیغ سلطان و درویش همزمان بودن کمر می بندد.
·        این همان کسی است که روزی هرکس را مقدر می داند و خلق را از دلهره روزی فارغ می خواهد.

11
·        شاید همین تناقضات منطقی دست و پاگیر و لاینحل در فلسفه سعدی است که حافظ را به پشت پا زدن بر عقل و منطق و فلسفه وامی دارد و از او رندی لومپن و لات و لاابالی و مست و بی خیال و نیهلیست و ندانمگرا و ایراسیونالیست می سازد.
·        زندگی در جهنم تناقضات منطقی لاینحل در حوصله حافظ نیست.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر