فروغ
فرخزاد
(1313
ـ 1345)
(1934
ـ 1966)
عصیان
(۱۳۳۶)
تحلیلی از شین میم شین
شکر
گفتی گفتنت، شکر تو را گفتیم
لیک
دیگر تا به کی شکر تو را گوییم
راه
می بندی و می خندی به ره پویان
در
کجا هستی، کجا، تا در تو ره جوییم؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
گفتی شکرت را بگوییم، ما هم شکر تو
را گفتیم.
·
ولی تا کی باد شکرگزار تو باشیم؟
·
جلوی راه رهنوردان سد می شوی و مورد
تمسخرشان قرار می دهد.
·
کجا هستی تا راهی در تو بجوییم؟
1
شکر
گفتی گفتنت، شکر تو را گفتیم
لیک
دیگر تا به کی شکر تو را گوییم
·
مصراع اول این بیت فروغ، معیوب
است.
·
اگرچه منظور او روشن است:
·
چون محتوای این بیت، آیه ای از قرآن
است:
ای اولاد داود، شکرگزار من باشید.
بیشک تعداد انگشت شماری از بندگان من، شکرگزار من اند.
·
فروغ جوان محتوای مضحک این آیه را
به نقد می کشد:
·
خدائی که به قول خودش میلیون ها جن
و ملک و مور و ملخ شب و روز شکرش را می گویند، مرتب از بنی بشر شکرگزاری می طلبد و
غر می زند.
·
آنچه فروغ جوان به سبب سطح نازل
دانش نظری اش نمی داند، فونکسیون ایده ئولوژیکی این آیه قرآن است:
2
·
شکرگزاری به درگاه خدا و نماز و
روزه و غیره تمرین مکرر شکر گزاری به
بارگاه طبقه حاکمه بنده دار است.
·
خدای محمد هم در تحلیل نهائی، انعکاس
آسمانی ـ انتزاعی برده داران زمینی است.
·
همه صفات مثبت و منفی هم که در قرآن
به خدا نسبت داده می شوند، همان صفات اربابان بنده دار است.
·
شکرگزاری به درگاه خدا در تئولوژی
اسلامی و هر دین دیگر بی دلیل نیست:
·
خدا رزاق است.
·
در قاموس تئولوژی خدا برای هر حشره
حتی روزی مقرر کرده است و نمی گذارد که حشره ای از فرط گرسنگی و تشنگی بمیرد.
·
سعدی در باب اول بوستان و بعد
گلستان و احتمالا هر اثر دیگرش همین مسئله را پیشاپیش خاطرنشان می شود:
·
به هر نفس هر نفسکشی، بنا بر تئوری
ریاضی دقیق سعدی، دو شکر واجب است:
·
شکری برای دم
·
شکری هم برای باز دم.
3
شکر
گفتی گفتنت، شکر تو را گفتیم
لیک
دیگر تا به کی شکر تو را گوییم
·
توده های مردم پس از تمرین
شکرگزاری نسبت به خدای آسمانی، عادت می کنند و بعد به «نیروی عادت» (احسان طبری) بطور اوتوماتیک به شکرگزاری اربابان زمینی می پردازند،
اربابانی که در تحلیل نهائی ظل الله اند.
·
سایه های خود خدا و یا به قول
فروغ، «سایه های سایه های» خدا هستند.
·
خدا چه بسا روزی توده ها را بواسطه
اربابان بنده دار زمینی می رساند.
·
بدین طریق و ترفند در آن واحد دو
یوغ بر گرده توده مولد و زحمتکش نهاده می شود:
الف
·
یوغ ایده ئولوژیکی در فرم موازین
شرعی و هنجارهای اخلاقی
ب
·
یوغ مادی و طبقاتی در فرم بستن عهد
و پیمان با اربابان بنده دار و وفای به عهد و پیمان منعقده.
4
شکر
گفتی گفتنت، شکر تو را گفتیم
لیک
دیگر تا به کی شکر تو را گوییم
·
بدین طریق توده مولد و زحمتکش به
بنده (برده، رهی، زر خرید، غلام، کلفت و کنیز) مضاعف بدل می شود:
·
بنده مادی و بنده معنوی
·
بنده طبقاتی و بنده ایده ئولوژیکی
5
شکر
گفتی گفتنت، شکر تو را گفتیم
لیک
دیگر تا به کی شکر تو را گوییم
·
طنز تلخ قضیه هم همین جا ست:
·
اربابان بنده دار و بنده ها
هیچکدام ارباب و بنده مادر زاد نبوده اند.
·
اربابان بنده دار قبلا آخوند بوده
اند و در معابد فونکسیون حفظ و توزیع وسایل تولید و آتش را به عهده داشته اند.
·
پس از توسعه نیروهای مولده و تولید
مازاد نیاز، مازاد را در معابد ذخیره کرده اند تا اینکه آخوندها به نمایندگی از
سوی خدای کذائی هم آتش و هم وسایل تولید و هم مازاد تولید را تحت مالکیت خصوصی خود
در آورده اند و مابقی را سلب مالکیت بر وسایل تولید و بعد سلب آدمیت کرده اند و بر
گرده شان نشسته اند.
·
بدین طریق و ترفند جامعه اشتراکی آغازین
به جهنم برده داری بدل شده است.
·
آنگاه نه تنها شیره جسم و جان
اکثریت مولد و زحمتکش را مکیده اند، بلکه روح آنها را هم به بند خرافات کشیده اند
و زن و بچه های شان را بسان سیب و سیب زمینی خرید و فروش کرده اند.
·
ضمنا بخش ناچیز و بخور و نمیری را
هم جلوی آنها انداخته اند و شکرگزاری طلب کرده اند.
6
شکر
گفتی گفتنت، شکر تو را گفتیم
لیک
دیگر تا به کی شکر تو را گوییم
راه
می بندی و می خندی به ره پویان
در
کجا هستی، کجا، تا در تو ره جوییم؟
·
فروغ جوان که به این حقایق مسلم
واقف نبوده، شکرکزاری را ابلهانه تلقی می کند و زیر علامت سؤال می برد.
·
ضمنا محال بودن شناخت خدای لامکان
را مطرح می سازد.
·
چون چیزی را می توان شناخت که باشد
و شرط بودن هر چیز در جائی بودن آن چیز است.
·
هر چیز در داربست زمان و مکان وجود
دارد و نه در ورای زمان و مکان.
·
سؤال بحق فروغ جوان هم همین است:
·
تو که هیچ کجا نیستی چگونه می توان
تو را شناخت؟
7
راه
می بندی و می خندی به ره پویان
در
کجا هستی، کجا، تا در تو ره جوییم؟
·
این جفنگ تئولوژیکی که خدای لامکان
و لازمانی وجود دارد، از سوی شاعر خردستیزی به نام احمد شاملو هم در فرم های مختلف
البته در باره خود و حواریونش ادعا شده است:
الف
تو را در آن سوی مرزهای تنت دوست می دارم.
·
مرزهای تن هر کس و هر چیز یعنی مادیت
آن چیز.
·
یعنی چارچوب مکانی آن کس و آن چیز.
·
هیچ کودنی ادعا نمی کند که چیزی را
در ورای مادیتش دوست دارد.
·
چون چیزی در ورای مادیتش وجود ندارد
که دوست داشته شود و یا دشمن داشته شود.
ب
ما در بیرون از زمان ایستاده ایم
·
همان احمد شاملو اینجا وجود خود و
امثال خود را در ورای زمان اعلام می دارد.
·
در خارج از چارچوب زمان بودن هم به
معنی انکار مادیت آن چیز است.
·
چون هر چیز مادی فقط و فقط در
چارچوب زمانی و مکانی وجود دارد و نمی تواند در بیرون از زمان و یا مکان و یا در
بیرون از هر دو وجود داشته باشد.
·
تفکر ایدئالیستی و تفکر مذهبی هم
همین است.
·
اگزیستانسیالیسم یکی از مکاتب ایدئالیستی
در فلسفه بورژوائی واپسین است.
·
مراجعه کنید به فلسفه حیات، اگزیستانسیالیسم،
اگزیستانسیالیسم کاتولیکی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری
ت
·
کسانی که ذره ای عقل و فهم و فراست
در کله داشته اند، به شاعر خردستیز پر هارت و پورت گفته اند که مفهوم «بیرون از زمان بودن»، جفنگ اندر جفنگ است.
·
احمد شاملو هم تصمیم گرفته که
تصحیح کند، ولی از فرط نادانی، بدترش کرده و نوشته:
ما بیرون از تاریخ ایستاده ایم.
·
طرف نمی داند که تاریخ در داربست
زمان و مکان جاری است و نه در ورای زمان و مکان.
·
نتیجه این شده که شاعر و حواریونش
هم بیرون از زمان ایستاده باشند و هم بیرون از مکان.
·
هنر نزد عیرانیان است و بس.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر