خوک
«پیرون»
«يک
کشتی در دريايی توفانی به گردابی در افتاده بود. موج های خشم آلود بر اين کشتی
سيلی مینواختند.
زنان،
مردان و کودکان زانو زده و دست به دعا برداشته بودند
و از زئوس ـ خدای خدايان يونانی ـ ياری و نجات می خواستند.
تنها
يک خوک که در گوشه ای از عرشۀ کشتی بسته شده بود، فارغ از همه چيز، فارغ از همه
کس، سرگرم ليف کشيدن نوالۀ خود بود».
(مثالی از «پیرون الیسی» (360 ـ 270 ق. م.)، فيلسوف شکاک يونانی.
(به نقل از تارنگاشت عدالت، از مقاله ی
(مثالی از «پیرون الیسی» (360 ـ 270 ق. م.)، فيلسوف شکاک يونانی.
(به نقل از تارنگاشت عدالت، از مقاله ی
«دشوارِ بهروز زيستن»،
احسان طبری)
پبرون، این حالت خوک منشانه را «آتاراکسی» می نامد
پبرون، این حالت خوک منشانه را «آتاراکسی» می نامد
و آتاراکسی، یعنی کرختی، بی قيدی مطلقِ نسبت
به پيرامون و سرنوشت ديگران.
حکایت خیلی هاست!
پایان
حکایت خیلی هاست!
پایان
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
نیاز یعقوبشاهی
تحلیلی از شین
میم شین
رز
دنیا رو آب میبره
خیلی ها رو خواب می بره
خیلی ها رو خواب می بره
یه همچو چیزی
بی بی
اشاره خوبی کردید در جامعه خودمان آدم هایی خوک صفت
هستند که بی تفاوت به اوضاع اطراف سرشان در آخور خودشان هستند و متاسفانه همین ها
هم سرنوشت ما را تعیین کرده اند و متاسفانه هم خودشان و هم ما را گرفتار کرده اند.
ممنون از شما که
لااقل با جرقه ای هشدار می دهید
در پناه خدا
باشید همه عمر
ناصر
یادش گرامی احسان طبری
نماد "خوک
پیرون"همچنان در جامعه ما نمود آشکار دارد.
نیاز
حکایت، ویژه ی جای خاصی نیست.
به سرتا سر جهان
مربوط است.
بی بی
البته این خصلت اکثر آدم ها ست اما نوشته تان داغ دلم را
تازه کرد
شاید من هم مانند همان خوکم که درد خودم را ارجح دانسته
ام
میم
نه پیرون و نه ما جانوران را نمی شناسیم.
خوک حیوانی اجتماعی است و خیلی چیزها بلد است.
بی بی
چه دعایی کنمت بهتر از این:
خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق، روزگارت همه شاد ، سفره ات رنگارنگ و تنت سالم و شاد
خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق، روزگارت همه شاد ، سفره ات رنگارنگ و تنت سالم و شاد
شاهین
حکایت خیلی هاست!
بله
میم
زندگی دشوار است، شاهین.
خیلی ها نان بخور و نمیر را از کام اژدهائی بیرون می
کشند.
اصلا توان تفکر به چیز دیگر برای شان نمی ماند.
شاهین
این خصیصه ( کرختی و بی اهمیتی ) در مورد ی که
شما از ان صحبت می کنید قابل درک است و موجه
ولی فقط مربوط به درگیر ی در مسایل زندگی نیست
متاسفانه آنجا ست
که هیچ بهانه ای وجود ندارد
افراد مرفه را
می بینیم که اینطور رفتار می کنند
میم
شاهین قدیمی
ترین دوست ما ست
که برای ما مانده است و یا ما برای
او مانده ایم
تا هر از گاهی بر سر راهش ظاهر شویم و پارس کنیم.
1
یکی از
دستاوردهای بزرگ مارکسیسم ـ لنینیسم
اثبات
قانونمندی چیزها، پدیده ها، سیستم ها و روندهای جامعه بشری بوده است.
بدین طریق علم
جامعه (ماتریالیسم تاریخی) خصلت علوم طبیعی و ریاضی به خود می گیرد
و جامعه را
چنان تحلیل می کند که شیمی اتم ها را، فیزیک مولکول ها را و بیولوژی ارگانیسم ها
را.
2
بنا بر کشف
بزرگ مازکس که به تز «درک ماتریالیستی تاریخ» معروف شده است،
آدم ها چنان
می اندیشند که می زیند.
به عبارت دیگر
طرز تفکر آدم ها را طرز تهیه نان سفره شان تعیین می کند.
3
به همین دلیل
طرز تفکر عمله با بقال تفاوت دارد.
به قول حکیمی
طرز تفکر در
کوخ و کاخ یکسان نیست.
4
اندیشه آدم ها
اما موتور عمل آنها ست.
5
بنابرین، وقتی
اندیشه آدم ها مختلف و متفاوت و حتی متضاد باشد،
عمل آنها هم مختلف، متفاوت و
متضاد خواهد بود.
6
اندیشه آدم ها
اما دست خود آنها نیست.
اندیشه آدم ها
و بطور کلی شعور اجتماعی آدم ها بوسیله وجود اجتماعی آنها بطور جبری تعیین می شود.
به همین دلیل،
آنچه به نظر
رعیتی و یا کارگری مثبت می آید،
بنظر ارباب فئودال و یا سرمایه دار منفی محض است.
به همین دلیل،
انتظار رفتار واحد از آدم ها
اگر توهمی نباشد، خوشخیالی محض خواهد بود.
تازه اگر
عوامفریبی و احیانا خودفریبی نباشد.
7
آدم ها در جامعه بظاهر شبیه یکیدگرند
ولی ماهیتا
(به قول قدما به باطن) مختلف، متفاوت و چه بسا حتی متضاد اند.
8
می توان بطور
مکانیکی، الکی و کشکی به یکدیگر دوست و رفیق و غیره خطاب کرد
و برای همدیگر بسان
بعضی ها دعا کرد
ولی اختلاف و
تفاوت و تضاد به جای خود می ماند.
برای اینکه
ماهوی (باطنی) است.
9
رفتار و به
عبارت دیگر عمل انسان ها
نه بصورت تصادفی محض،
بلکه در چارچوب دیالک تیکی از تصادف
و ضرورت (جبر) صورت می گیرد.
تصادف، لباسی
است که
ضرورت و یا جبر می پوشد و از ظلمات اعماق به روشنای کوچه و خیاابن می آید.
10
حتی همین مفهوم
«رفتار آدم های مرفه» شاهین تصادفی است،
ولی حاوی جبری است که جایگاه اجتماعی
شاهین را عربده می کشد.
اگر میم به
جای شاهین بود از مفاهیم دیگری استفاده می
کرد
از مفاهیمی که ماهیت را منعکس می کنند و نه پدیده
و ظاهر و نمود را.
11
آنگاه جای
«آدم های مرفه» را
«اقشار و طبقاتی اجتماعی انگل و پارازیت» می گرفت
و حقیقت عینی
تا حدودی آشکار می گشت.
12
در آن صورت،
آشنائی
با حقیقت عینی به نگرش شاهین ژرفا، واقع بینی و دقت بیشتری می بخشید.
13
آنگاه دیگر
کسی از انگل انتظار نمی داشت
که نسبت به
ارگانیسم،
خیرخواه و مسئول باشد.
چون انگل اگر
خصم ارگانیسم نباشد،
دیگر نه انگل، بلکه عمله خواهد بود.
عمله ای که در
«فرهنگ» انگل، دشنام واژه است.
بدتر از پارس و پرخاش و تف و
توهین است.
14
همانطور که گفته شد، موتور عمل آدم ها
شعور
آنها ست.
عمله قبل از
ساختن کلبه،
همان کلبه را
بصورت مدل فکری در کله اش می سازد
و بعد با آب و
آهک و سیمان و سنگ و غیره به مدل فکری اش مادیت می بخشد:
شعور مربوط به
کلبه بر وجود مادی آن تقدم دارد.
15
شعور آدم ها
که موتور عمل آنها ست، اما طبقاتی است.
به عبارت روشن
تر،
شعور انگل موتور استثمار همنوع و حتی طبیعت مادر است
و نه خدمت به جامعه و
خلق.
16
این سمتگیری
(اورینتاسیون)
دست خود آدم ها هم نیست.
17
درست به همان
سان که همین فرمولبندی شاهین دست خود او نیست.
درست به همان
سان که اشعار و افکار نیاز دست او نیست.
18
عمل هر کس را
ایده ئولوژی او رقم می زند.
ایده ئولوژی هر کس هم طبقاتی است.
ایده ئولوژی و
یا اندیشه واحد اما می تواند در فرم های متفاوت عرض اندام کند.
19
دیالک تیک
ضرورت (جبر) و تصادف همین جا ست:
جبر و یا
ضرورت واحدی می تواند تصادفا شعری باشد و یا حدیثی
تابلوی نقاشی ئی
باشد و یا تندیسی
نقل قولی باشد
و یا ضرب المثلی
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر