جلالالدین
محمد بلخی معروف به
مولوی
(604 ـ 672)
سیری در فیه ما فیه
تحلیلی از شین
میم شین
اگر هزار دزد بیرونی
بیایند، در را نتوانند باز کردن.
تا
از اندرون، دزدی یار ایشان نباشد
که
در از اندرون باز کند.
·
معنی تحت اللفظی:
·
اگر هزار دزد
بخواهند در خانه ای را از بیرون باز کنند، موفق نخواهند شد.
·
مگر اینکه یکی از سکنه خانه همکار آنها باشد و در خانه را از داخل باز کند.
1
·
مولانا در این کلام
خویش، دیالک تیک داخلی و خارجی را به شکل دزد درون خانه و دزدان برون از خانه بسط
و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن داخلی (دزد درون خانه) می داند.
·
این دیالک تیک
یکی از دیالک تیک های مهم در فلسفه مارکسیستی
ـ لنینیستی است.
2
·
طنز قضیه اینجا
ست که عرفان که کسب و کارش دیالک تیک ستیزی و نتیجتا خردستیزی است، چه بسا دیالک
تیک عینی را نمایندگی می کند.
·
این بدان معنی
است که دیالک تیک عینی خود را حتی به بدترین دشمنان خویش تحمیل می کند و بی آنکه آنها
بدانند، بر زبان شان جاری می شود.
آب است که در مستغرق (غرق
شونده، فرو رونده در آب) تصرف می کند
و او را در آب تصرفی
نیست.
مستغرق و سباح (شناگر) هر
دو در آب اند.
اما این را آب می برد و
محمول است
و سباح حامل قوت خویش است و به اختیار خویش است.
·
مولانا در این
کلام خویش به مقایسه مستغرق و سباح می پردازد و آن را برای توضیح افکار ارزشمند خویش
به خدمت می گیرد:
1
آب است که در مستغرق تصرف
می کند
و او را در آب تصرفی
نیست.
·
مولانا دیالک تیک
سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک آب و مستغرق بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین
کننده را از آن سوبژکت (آب) می داند.
·
مستغرق در آب فرو
می رود و می میرد.
·
مستغرق آدم است،
ولی علیرغم آن، نه سوبژکت، بلکه اوبژکت است.
·
مستغرق چیز واره است.
2
آب است که در مستغرق تصرف
می کند
و او را در آب تصرفی
نیست.
·
مولانا برای روشن
کردن تفاوت میان سوبژکت و اوبژکت، دلیل تجربی می آورد:
·
بزعم مولانا، سوبژکت کسی است که اوبژکت را تحت تصرف خود داشته باشد و چون
مستغرق آب را تحت تصرف خود ندارد، پس سوبژکت محسوب
نمی شود، اگرچه آدم است.
3
مستغرق و سباح هر دو در
آب اند.
اما این را آب می برد و
محمول است
و سباح حامل قوت خویش است و به اختیار خویش است.
·
مولانا برای روشن
کردن هرچه بیشتر دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت، سوبژکتی را معرفی می کند که او هم در آب
است.
·
سباح و یا شناگر
را.
·
مولانا این بار دیالک
تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک سباح و آب بسط و تعمیم می دهد و نقش
تعیین کننده را از آن سوبژکت (سباح) می داند.
4
مستغرق و سباح هر دو در
آب اند.
اما این را آب می برد و
محمول است
و سباح حامل قوت خویش است و به اختیار خویش است.
·
مولانا ضمنا مستغرق
را با محموله یکسان محسوب می دارد تا اوبژکت وارگی او را از صراحت بگذراند.
·
بدین طریق، مستغرق به دلیل نداشتن توان تصرف در آب سلب سوبژکتیویته (سوبژکت وارگی)
می شود و با محموله یکسان تلقی می گردد.
5
و سباح حامل قوت خویش
است و به اختیار خویش است.
·
مولانا سوبژکت وارگی
سباح را در آن می داند که هم توان تصرف بر آب را دارد و هم حامل قوت خویش است.
·
مولانا اما ضمنا مقوله اختیار را وارد بحث می کند.
·
مولانا با مقوله اختیار قصد تبیین کدامین حقیقت امر را دارد؟
6
و سباح حامل قوت خویش است و به اختیار خویش است.
·
مولانا و حتی خواجه شیراز از دیالک تیک جبر و اختیار (ضرورت و آزادی) با خبر بوده اند.
·
مولانا سوبژکتیویته (سوبژکت وارگی) را پیش شرط اختیار (آزادی) می داند.
·
سباح به دلیل وقوف به فن شنا قادر به تصرف بر آب و حمل قوت خویش است و آزاد (صاحب
اختیار) است.
·
مستغرق به دلیل بی خبری از فن شنا قادر به تصرف در آب و حمل قوت خویش نیست، پس
آزاد (صاحب اختیار) نیست:
·
برده آب است.
·
برده جبر است.
7
·
باورش دشوار است،
ولی حقیقت دارد.
·
هگل صدها سال بعد آزادی را درست به همان سان تعریف خواهد کرد که مولانا تعریف کرده
است:
·
آزادی شناخت ضرورت است.
·
به عبارت دیگر، اختیار شناخت جبر است.
·
این درست همان اندیشه ای است که مولانا تبیین می دارد:
·
شناخت فوت و فن شنا (دانائی) پیش شرط تصرف بر آب (غلبه بر جبر عینی) و پیش شرط
اختیار (آزادی) است.
8
·
حکیم طوس قبل از
مولانا گفته است:
·
توانا بود، هر که دانا بود.
·
دانائی پیش شرط توانائی
است.
·
اندیشه مولانا
اما غنی تر از اندیشه فردوسی است.
·
بنظر مولانا
دانائی پیش شرط توانائی و ضمنا پیش شرط آزادی است.
·
مولانا اما از هگل و فویرباخ هم فراتر می اندیشد:
9
·
مولانا بر خلاف
هگل و حتی فویرباخ، دیالک تیک دانائی و توانائی حکیم طوس را، یعنی توان تصرف بر آب (جبر
عینی) را پیش شرط حاملیت (سوبژکتیویته) می داند.
·
مقوله سوبژکتیویته
را مارکس وارد فلسفه می کند و بر ماتریالیسم مکانیکی (ماتریالیسم قرن 18 فرانسه) و
ماتریالیسم متافیزیکی (انتروپولوژیکی) فویرباخ غلبه می کند که انسان را در جامعه
تماشاگر و منفعل می پنداشتند و به اوتوماتیسم روندهای اجتماعی باور داشتند.
·
یعنی سوبژکتیویته
انسانی را نمی شناختند.
10
·
مارکس این اندیشه
حاملیت مولانا را در شعار زیر تبیین می دارد:
·
تاریخ (جامعه) بی سوبژکت نیست.
·
طبیعت اما بی سوبژکت است.
·
زلزله و توفان و آتشفشان به سوبژکت (انسان) وابسته نیست.
·
انقلاب اجتماعی و هر پدیده اجتماعی اما بدون سوبژکت انسانی، مثلا بدون توده های
مولد و زحمتکش محال است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر