۱۳۹۳ مرداد ۱۹, یکشنبه

دایرة المعارف فلسفه بورژوائی واپسین (145)


فصل پنجم
 ایدئالیسم
پروفسور دکتر اندراس گدو
برگردان شین میم شین
قسمت هشتم
انتقام از واقعیت
انتقاد از فرهنگ به مثابه انتقاد از فلسفه
تکمیل گسست از تفکر کلاسیک بورژوائی:
فریدریش نیچه    
ادامه

52
·        احساس در فلسفه نیچه ی آغازین، در طبیعیت خام آشیان داشت و همزمان بطرزی اخلاق ستیز ـ اخلاقی ساز تبخیر می یافت و بطرز استه تیکی تحریف می شد.

53
·        بعدها بویژه جریان تأکید ورز بر تفسیر به نفی تمایلات بیولوژیزه گر نیچه منجر نمی شود، ولی جایگاه و مقام ثانوی آن را آشکار می سازد.
·        نیچه می نویسد:
·        «در ورای هر منطق و خودکامگی ظاهری حرکت آن نیز قضاوت های ارزشی قرار دارند.
·        به عبارت روشنتر، الزامات فیزیولوژیکی در جهت شکوفائی فرم معینی از حیات قرار دارند.»
·        (نیچه «مجموعه آثار»، جلد 2، ص 569)

·        (الزامات فیزیولوژیکی یعنی الزامات ناشی از روندها و فونکسیون های حیاتی در اندام. مترجم)   

54
·        تفسیر از تفسیر نیچه جریان سوبژکتیویستی مضاعف ذاتی آن را آشکار می سازد:

الف
·        اولا آن، سوبژکتیویزه کردن شناخت را آشکار می سازد، که توضیح را مورد صرفنظر قرار می دهد و عینیت شناخت را با استناد به جنبه های سوبژکتیف در فرم ها، اکت ها (اعمال) و روندهای شناخت از عرصه بیرون می اندازد و آنها را عمدتا به مثابه چیزهائی تلقی می کند که بواسطه ذهنیت (سوبژکتیویته) غیر قابل شناخت تعیین می شوند.    

ب
·        ثانیا آن، واقعیت عینی را در تفسیر حل و منحل می کند.  

55
·        در فلسفه واپسین نیچه نتیجه نهائی این درک و استنباط سوبژکتیویزه ساز ـ ایدئالیستی مؤکدا ادعا می شود.
·        ضمنا با این توهم که بوسیله آن بر پوزیتیویسم، سوبژکتیویسم و ایدئالیسم غلبه شده است:

·        نیچه می نویسد:
·        «بر ضد پوزیتیویسم که در پدیده ها می ایستد و اعلام می کند که «فقط حقایق امور وجود دارند»، من می گویم:
·        نه.
·        بویژه همین حقایق امور وجود ندارند.
·        فقط تفاسیر وجود دارند.
·        ما نمی توانیم هیچ حقیقت امر درخودی (فی نفسه) را تشخیص دهیم:
·        شاید خواستن چنین چیزی ابلهانه باشد.
·        شما می گویید:
·        «همه چیز سوبژکتیف (ذهنی) است.»
·        این اما فقط تفسیر است.
·        سوبژکتی وجود ندارد، بلکه چیزی خیالی وجود دارد، چیزی پنهان در ورای آن وجود دارد.
·        اصلا چه لزومی دارد که مفسر را پشت تفسیر بگذاریم؟
·        چنین کاری شعربافی است، فرضیه بافی است.
·        این منافع ما ست که جهان را به تفسیر می کشند.
·        این غرایز ما و علاقه و نفرت غریزی ما ست که جهان را به تفسیر می کشند.»
·        (همانجا، جلد 3، ص 903)   

56
·        مطلق کردن تفسیر جنبه طبیعی ـ عرفانی تفکر نیچه را از بین نمی برد.
·        اشارات به اشارات برخورد می کنند، اشاراتی که در نوسان اند.

·        نیچه می نویسد:
·        «خصلت تفسیری همه حوادث.
·        حادثه و رخداد درخودی (فی نفسه) وجود ندارد.
·        آنچه رخ می دهد، عبارت است از دسته ای از پدیده ها که موجود مفسر می چیند و دسته بندی می کند.»
·        (نیچه، «مجموعه آثار انتقادی»، جلد 1، ص 34)

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر