افیون وعده های تهی
(از کتاب
رستاخیز
تاریخ انتشار 1352)
سیمین بهبهانی
سرچشمه:
صفحه
فیسبوک
رضا بی شتاب
تحلیلی
از شین میم شین
در
چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا
چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟
·
معنی تحت اللفظی:
·
چه شد که در چشم قانع حوای طبیعت من، سنبله های گندم دلنواز
شدند؟
1
·
شاعر ظاهرا برخلاف حافظ و اکثریت شعرای غزلسرای ایران،
انسجام معنوی و منطقی غزل خود را حفظ می کند.
·
برای اینکه هر بیت این غزل پیوند
معنوی و منطقی قوی با بیت قبلی دارد.
·
بقیه شعرا به دلایل مختلف فاقد این
امتیاز ستایش انگیزند.
·
به همین دلیل اکثریت غزل ها به
صورت ابیات چه بسا گسیخته از یکدیگر و بی ربط به یکدیگر در می آیند.
·
در مورد این غزل شاعر (ما هنوز
غزلیات دیگر ایشان را نخوانده ایم) اما چنین نیست:
2
در
پیکر اثیری و پاک قناعتم
روح
چه کس دمید که شیطان آز شد؟
·
شاعر با به خدمت گرفتن قصص قرآن، میان ابلیس و حوا پل می
زند:
·
ابلیس همان کسی است که در هیئت مار به اغوای حوا و آدم
می پردازد و آندو را به خوردن گندم (و درقصص ادیان دیگر، به خوردن میوه ممنوعه،
یعنی سیب) سوق می دهد.
·
حالا در پرتو بیت جدید می توان بیت پیشین را بهتر درک
کرد:
·
حوا و آدم به دلیل وجود ابلیس آز،
قدر بهشت برین را نمی دانند.
·
اگر به یاد آوریم، بیت دوم این غزل
هم کلیدی برای درک بهتر بیت اول آن بود.
·
به همین دلیل به جرئت می توانیم از
انسجام معنوی و منطقی جدی ابیات این غزل شاعر سخن گوییم و لب به ستایش گشاییم و
ضمنا از اینکه هنوز بقیه اشعار شاعر را نخوانده ایم، شرم کنیم و تأسف خوریم.
·
شرم ننگ نیست.
·
شرم ـ به قول حکیم پرولتاریا ـ
خصلتی انقلابی است.
3
در
چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا
چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟
·
شاعر در این بیت، طبیعت و سرشت و نهاد خود را ماتریالیزه
می کند، مادیت می بخشد.
·
به عبارت دقیقتر، هومانیزه می کند، حوا واره تصور و تصویر می
کند:
·
گذار از چیزهای نامرئی به چیزهای مرئی.
·
گذار از طبع روحی و انتزاعی به حوای
مشخص و مادی:
·
گذار از روح به ماده
·
به قول هگل، تجسم روح.
·
جسمیت یابی اندیشه
·
چیز واره گشتن ایده
4
در
چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا
چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟
·
حوای طبع شاعر که مظهر قناعت بود، به وسوسه «شیطان آز» موازین
اخلاقی و قوانین الهی (طبیعی) را زیر پا می نهد، از دانه و یا میوه ممنوعه می خورد
و از نعمات بی بدیل بهشتی محروم می ماند.
·
اگر غزل شاعر را بازخوانی کنیم به
درک عمیقتر و بهتر این بیت نایل می آییم:
شب
لالۀ سیاه فلک بود و باز شد
پنهانگر
جنایت و سرپوش راز شد
آن
قرص موم زرد، که خورشید نام او ست،
با
گرمی تنور افق در گداز شد
در
پیشِ دیدگان ز وحشت دریده ام
از
هر کرانه دست سیاهی دراز شد
گهواره
ها ز حسرت نوزاد افتخار
همچون
دهان خسته به خمیازه باز شد
در
خون من، که جوشش دردی عمیق داشت،
افیون
وعده های تهی چاره ساز شد
در
پیکر اثیری و پاک قناعتم
روح
چه کس دمید که شیطان آز شد؟
در
چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا
چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟
·
اکنون می توان دید که شاعر در ضمن، آگاهانه ویا ناخود آگاه
میان «افیون وعده های تهی» و «شیطان آز» نیز پل زده است.
·
پلی نامرئی و معنوی.
·
شاعر ایده را به غریزه، اندیشه را
به اسطوره، وسوسه آدمیان را به ابلیس برونی و درونی پیوند زده است و عملا دیالک
تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک ابلیس و آدمی و ضمنا به شکل دیالک تیک
فریبنده و فریفته بسط و تعمیم داده است.
5
در
چشم بی نیازی حوّای طبع من
آیا
چه شد که سنبله ها دلنواز شد؟
·
ذره ذره این غزل به تفکری عمیق سرشته است.
·
شاعر عملا کلیه دیالک تیک های دخیل
در این فاجعه را یکی پس از دیگری خاطرنشان شده است و در این بیت سرشته به انتقاد
از خود دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را در
جلوه های متنوعش به خدمت گرفته است:
·
شاعر در این بیت، در حرف (حرفا) ساده
لوحی خود را و عملا ساده لوحی جامعه خود را به تازیانه انتقاد بسته است.
·
دیالک تیک روشنگری
·
دیالک تیک انتقاد از خود و انتقاد اجتماعی
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر