هربار همین
که...
سرچشمه:
صفحه فیسبوک
زری مینوئی
·
هربار، همینکه با جمعی به کاری سترگ دست می یازیم،
·
که رنجی آشکار و پایدار دارد،
·
مردی از جمع ما گُم می شود
·
و دیگر باز نمی گردد.
·
آنها برایش کف می زنند و هورا می کشند.
·
او را در جامه ای فاخر می پوشانند.
·
با او قراردادی، با دستمزدی گزاف می بندند.
·
و او ـ یک شبه ـ دیگرگون می شود:
·
بر مسند پیشین، همچون میهمانی می نشیند.
·
او دیگر، برای کار زمانگیر، وقت ندارد.
·
دیگر با هیچ نظری مخالفت نمی ورزد.
·
چرا که این جور کارها نیز وقتگیر اند.
·
بدین طریق، او، خُلق و خویی نیک می یابد
·
و سخت نازک طبع می شود.
·
زمانی دراز به جامه ی فاخر خویش می خندد
·
و بارها سخن از آن می گوید که
·
می خواهد
اربابانش را بفریبد
·
و گویا اربابانش
موجوداتی کثیفند.
·
اما، ما نیک می دانیم که با ما بودنش، دیگر چندان
نخواهد پایید.
·
آنگاه مردی از
جمع ما گُم می شود.
·
ما را با کار
دشوارمان، تنها می گذارد
·
و در طریقت
مرسوم، گام می نهد.
پایان
ویرایش از
تارنمای دایرة المعارف روشنگری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر