سیاوش کسرائی
(1305 ـ 1374)
(اصفهان ـ وین)
پویندگان
تحلیلی
از شین میم شین
آری به مرگ وام ندارند
آنان:
عشاق عصر ما
پویندگان
راه بلا، راه بی امید!
·
معنی تحت اللفظی:
·
آری.
·
عشاق عصر ما که پویندگان راه بلا و راه نومیدی اند، به
مرگ وام ندارند.
·
ما برای درک این بند شعر سیاوش باید مفاهیم «عشق»، «راه بلا»
و «راه بی امید» را بررسی کنیم.
1
·
مقوله عشق را در اشعار پیشین هم داشته ایم.
·
عاشق در فلسفه سیاوش کسی
است که سودای عبور به خطه آزادی را در سر دارد.
·
عشاق عصر ما برای نیل به خطه
آزادی از راه بلا و راه بی امید می
گذرند.
2
·
هگل راه نیل به خطه آزادی
را در شناخت ضرورت (جبر) می داند.
·
بدین طریق، آزادی با آگاهی
گره می خورد و مشروط می شود.
·
بدون آگاهی به قانونمندی های عینی، ماهوی و ضرور (جبری) هستی نمی توان به خطه خجسته آزادی گام نهاد.
3
·
مارکس نیز کم و بیش همین نظر هگل را نمایندگی می کند، با
این تفاوت که شناخت در قاموس مارکس در دیالک تیک
تئوری و پراتیک و اوبژکت ـ سوبژکت رقم می خورد.
·
شناخت محض ره به سوی خطه
آزادی نمی گشاید، بلکه خود به قوه روحی مهیبی بدل می شود و آرام و قرار از سوبژکت شعورمند سلب می کند و مادیت یابی خود را از او می طلبد.
4
·
این شعر هم باید در باره فدائیان
کذائی خلق سروده شده باشد.
·
فدائیان کذائی خلق حتی هنوز هم در سنین شصت و هفتاد مفهوم «خطه آزادی» را نمی دانند، چه برسد در ایام نو جوانی.
·
عاشق آزادی نامیدن آنها شاید آرزوئی است که سیاوش در قالب
کلام می ریزد.
·
آنها را حریفی، نیهلیست های
نامجوی بی دورنمای تاریخی و بی فردا می نامید و برای هر سه صفت، منشاء
فئودالی ـ طبقاتی واپسین قائل بود.
5
·
مفاهیم «راه بلا» و
«راه بی امید» بیانگر مخاطره آمیز بودن راه و
بیراهه بودن «راه» است.
·
راه بلا و بی امید را کسی برمی گزیند که به تنگ آمده
باشد و برایش «بالا تر از سیاهی رنگی نباشد!»
6
·
راه راستین، معمولا دیالک تیکی از مبدأ و مقصد است.
·
راه وسیله ای برای نیل به مقصد است.
·
«راه بلا» و «راه بی امید» ـ اما در واقع ـ نه راه، بلکه
برهوت است.
·
و سیاوش این را می
داند و رنج و اندوهش از این بابت دو چندان است.
7
·
شاعری به نام احمد سیف در شعری تحت عنوان «رؤیائی به رنگ
کابوس» به تجربه ـ احتمالا ـ همین پیش بینی سیاوش
را تصدیق می کند:
«با هم رسیده بودیم به پایان راه،
راهی که هیچ نمی دانستیم
آخر،
سر از کجای این دنیا در خواهد آورد؟
...
و ما، چه می دانستیم؟
آهو کدام و شیر شرزه کدام است؟
....
من که
مات بودم و منگ
رفیق
همسفرم، منگ بود ومات
با
صدای نحیفی گفت:
« مگر
نرسیدیم؟»
پرسیدم:
«کجا
نرسیدیم؟»
گریه
را سر داد
هزار و
سیصد و پنجاه و هفت سال گذشته است
من
هنوز
صدای
گریه های رفیقم را
به
خواب می بینم.»
(مجله هفته)
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر