دومه نیکو لوسوردو (متولد 1941)
پروفسور
فلسفه در دانشگاه (اوربینو)
در
همکاری با (هاینتس هولتس) به انتشار مجلهً (توپوس) ـ خدمات بین المللی به تئوری
دیالک تیکی ـ را بعهده داشت.
آثار او:
امانوئل
کانت ـ آزادی، حقوق و انقلاب (1987)
هگل
و ارثیهً آلمانی، فلسفه و مسایل ملی انقلاب و ارتجاع (1981)
هگل
و بیسمارک. انقلاب 48 و بحران فرهنگ آلمانی (1993)
همبود، مرگ،
هایدگر و ایدئولوژی جنگ (1995)
فصلی از کتاب دومه نیکو
لوسوردو تحت عنوان
«برای آن که قرن بیستم را درک کنیم»
پروفسور دکتر دومه نیکو لوسوردو
ترجمه رضا
نافعی
سرچشمه :
مجله هفته
1
·
اگر بخواهیم قرن بیستم را بشناسیم، باید «دومین جنگ سی ساله از سال ۱۹۱۴ تا 1945»
را بشناسیم
·
این جنگ رویاروئی ئی مستمر بود ، که میان طبقات اجتماعی
آشتی ناپذیر، برای تغییر جامعه در گرفته بود.
2
·
اگر پیوند ترور و رهایش را نشناسیم، قادر به
شناخت قرن بیستم نیز نخواهیم بود.
3
·
افزون بر این جلوه های هراسناک کمونیسم را هنگامی درک
خواهیم کرد که با صفحات وحشتبار تاریخی که کمونیسم پشت سر نهاده
بود، آشنا شویم.
4
لودویگ شانزدهم (1754 ـ 1793)
پادشاه فرانسه
و نوارا
آخرین پادشاه
رژیم آنشی
که بوسیله انقلاب فرانسه سرنگون و اعدام شد.
·
ما رژیم آنشی را هنگامی ترک کردیم که در سایه قدرتی
که داشتند در عیش و عشرت زندگی می کردند.
·
بقول روزا لوکزمبورگ هر پادشاهی که به مشیت الهی
به سلطنت رسیده بود، مورد تحقیر پادشاه دیگر قرار می گرفت که او
نیز به نوبه خود، بنا بر مشیت الهی به سلطنت رسیده بود.
·
آنها حتی پسر عموی هم بودند، ، پسر عموهائی که
سودائی جز حذف یکدیگر بر سر نداشتند.
5
اوسوالد اشپنگلر (1880 ـ 1936)
تاریخفیلسوف، فرهنگمورخ و نویسنده ارتجاعی آلمان
از تدارک بینندگان معنوی ناسیونال ـ سوسیالیسم
مؤلف «اضمحلال غرب» و آثار دیگر
توینبی و بورکناو تحت تأثیر او
قرار داشته اند.
·
قساوت باری این رویاروئی را پدیده ویژه ای
بوضوح تمام آشکار می سازد.
·
تا آن زمان رسم بر این بود که پادشاهان
مختلف و دولت ها خود را بلحاظ نژادی اعضای یک خانواده می
دانستند.
·
اما اکنون – در دومین جنگ سی ساله - از یک سو
نظریه پردازان «آنتانت» (پیمان اتحاد فرانسه، روسیه و بریتانیا) در چهره
آلمان ها «هون های» بیابانگرد مغول و «واندال» های وحشی و ویرانگری را می
دیدند که رم را ویران کردند و از سوی دیگر توماس مان
بریتانیای کبیر را یک قدرت آسیائی لقب می داد و فرانسه از نظر اسوالد اشپنگلر
نویسنده کتاب «افول غرب»، یک کشور «اروپائی – آفریقائی» اتلقی می شد.
6
·
این تکفیر متقابل نمونه وار بود:
·
قساوتی که همیشه نسبت به «نژاد های پست» روا بود، در طول
جنگی در غرب نیز فراگیر شده بود و غربی ها نیز از طریق متصف کردن یکدیگر به «توحش»
و «بربریت» مورد تحقیر قرار می دادند.
·
حتی تعلق روسیه به خانواده بزرگ متمدن ها زیر
غلامت سؤال قرار داشت.
7
·
با تشدید تضاد ها و برونی گشتن آنها، هر نوع
تردیدی در این مورد از بین رفت و ویلهلم دوم، قیصر آلمان، اظهار داشت که صلح
میان اسلاو ها و ژرمن ها بطور کلی محال است:
·
برای این که این یک «مسئله نژادی» است.
8
·
نبرد نهائی وقوع خود را در آینده ای نزدیک اعلام می کرد
و این نبرد بر سر بود یا نبود نژاد ژرمن در اروپا بود.
حیف و صد حیف از زحمتی که جناب رضا نافعی برای ترجمه این مطلب تحمل کرده اند. بگذریم از اینکه این نوشتار بظاهر پژوهشی به ویراستاری جدی نیاز دارد، اما ماهیت ومضمون اصلی آن همان است که سیاست پردازان غرب و دشمنان عدالت اجتماعی بویژه از سالهای نود به این سو گلو پاره می کنند و در تلاشند تا کمونیسم و فاشیسم را یکسان جلوه دهند. این مقاله بخش بزرگی از تلاشهای احزاب کمونیست، بخصوص، حزب کمونیست روسیه را که برای دفع حمله سازمانیافته غرب علیه کمونیسم بعمل آورد، خنثی می کند.
پاسخحذفاین نوشتار آنجا که صنعتی کردن و اشتراکی کردن «اجباری» در اتحاد شوروی را تقبیح می کند، در واقعیت خود، همان دفاع از وضع موجود (حفظ نظام مبتنی بر استثمار) است منتها نه با بیان صریح، بلکه، با حالت شرمسارانه و شرمساری خود را نیز با اشاره گذرا به فجایع رویداده در انگلیس، آمریکا و... ماست مالی می کند.