۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

برگ هائی از یک دفتر (4)

اگر لال عباسی مون گل بیاره بر سر ایوون
دیگه غصه نمی مونه


جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

• تو این قحطی
• چراغون کردن دشت و بیابون که برامون نون نمی آره
• به حرف گربه که از آسمون بارون نمی باره

• دیگه پنهون نمی مونه نشون فقرمون تو این شبِ عریون
• دیگه پنهون نمی مونه به زیرِ لکه ی ابر، آفتاب مون

• رسیده وقت اون، که سایه شو شب کم کنه کم کم.


• آره نصفه شبه، تا روشنی، راه درازی نیس
• ولی از غصه هامون قصه‌‌ ها باقی است

• چرا شب پشت شیشه باز کمین کرده؟
• چرا همسایه از همسایه می ترسه؟

• چرا شادی گریزونه؟
• غمه که تا ابد در سینه می مونه؟

• چرا ایران
• همه اش زندان و زنجیره؟

• چرا والی لمیده روی تخت زر؟
• صفر کت بسته در معبر؟

• علی در کاخ،
• گویی قبله ی عالم؟

• تقی در کوخ،
• نانش از خمیر غم؟

• چه می کارند
• این نو دولتان تازه از پستوی تاریخ آمده بیرون،
• به غیر از کینه ونفرت؟

• آخه تنها تو این شب زندگی تلخه
• اگه دورون بگرده، بشکنه دیواره ی زندون
• بنفشه پا بگیره توی دشتستون

• اگر لال عباسی مون گل بیاره بر سر ایوون
• دیگه غصه نمی مونه

• دیگه گل می کنه شادی
• بیابون می شه آبادی

• و می تابه به ما هم
• آفتاب گرمِ آزادی!

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر