۱۴۰۴ شهریور ۲۸, جمعه

درنگی در «انسان از دیدگاه مارکس» اثری از اریش فروم (۹)

 

 

اریش فروم 

 (Erich Fromm) 

( ۱۹۰۰ – ۱۹۸۰)

مارکس

ادامه

 

مارکس

 انسان تنها تغییر در اشکال طبیعی را بوجود نمی‌آورد. 

وی در این تغییر مقصود خویش را نیز متحقق می‌سازد،

 زیرا می‌داند که نوع و شیوۀ عمل وی بمثابه قانونی خواهد بود که باید خود را منطبق بر احکام آن بگرداند، 

این انطباق یگانه عمل او نیست. 

علاوه بر بکارگیری اندام، خواست با هدفت برای ادامۀ کار ضروری است،

 و 

حتی فراتر از این: 

کارگر هرچه کمتر مجذوب محتوای کار خود و نوع و شیوۀ پیش بردن آن گردد 

به همان میزان نیز کمتر از آن کار به منزلۀ بکارگیری قوای روحی و جسمی خود خرسند می‌گردد.»

ما به تحلیل این بخش از سخن مارکس ادامه می دهیم:

 ۱

مارکس

 انسان تنها تغییر در اشکال طبیعی را بوجود نمی‌آورد. 

وی در این تغییر مقصود خویش را نیز متحقق می‌سازد،

 زیرا می‌داند که نوع و شیوۀ عمل وی بمثابه قانونی خواهد بود که باید خود را منطبق بر احکام آن بگرداند، 

این انطباق یگانه عمل او نیست.

 معنی تحت اللفظی:

  بشر فقط فرم های طبیعی را تغییر نمی دهد، بلکه ضمنا مقصود خود را جامه عمل می پوشاند.

برای اینکه می داند که شیوه کارش قانونی خواهد بود که باید خود را با احکامش منطبق سازد.

این تنها انطباق عمل او نیست.

جمله آخر این ادعای مارکس دقیق و درست ترجمه نشده است.

 ولی دلیل اینکه بشر

   فرم چیزهای طبیعتی را مثلا دشت و صحرا و چوب و خاک و آهن و آب را تغییر می دهد، رفع حوایج حیاتی خویش است 

(و فرقی از این بابت با نبات و جانور ندارد)

و

نه وقوف به اینکه کارش قانونی خواهد گشت.

یعنی

نیاز مادی است و نه وقوف فکری.

این حقیقت امر

مبتنی بر تز موسوم به درک ماتریالیستی تاریخ است.

که مارکس بعدها کشف خواهد کرد.

مرجع تقلید بشر

نبات و جانور است.

بی دلیل نیست که اولین ابنای بشر

غارنشین بوده اند.

چون جانوران مثل خرس ها غارنشین اند.


۲

علاوه بر بکارگیری اندام، خواست با هدفت برای ادامۀ کار ضروری است،

 و 

حتی فراتر از این: 

کارگر هرچه کمتر مجذوب محتوای کار خود و نوع و شیوۀ پیش بردن آن گردد 

به همان میزان نیز کمتر از آن کار به منزلۀ بکارگیری قوای روحی و جسمی خود خرسند می‌گردد.»

 معنی تحت اللفظی:

بشر برای کار کردن علاوه بر جسم خود باید اراده و هدف داشته باشد.

کارگر هرچه کمتر مجذوب محتوای کارش و نحوه و نوع پیشبرد کارش باشد،

به همان اندازه کمتر از کار خود خشنود خواهد گشت.

کار به مثابه کاربست نیروی روحی و روانی و فکری و فیزیکی خود.

 

مارکس در روند تألیف کاپیتال به تمرین دیالک تیک می پردازد و مفاهیمی را کشف می کند و به خدمت می گیرد و گاهی حتی توسعه می دهد و تکمیل می کند و تکامل می بخشد.

مارکس

در این دوره، بیشتر محقق و دانشمند است و هنوز فیلسوف و مارکسیست نیست.

مارکس مثل دانشمندی غرق در جزئیات است.

به همین دلیل نمی داند که کارگر  در کارخانه، همه کاره نیست تا به محتوای کارش و نحوه و نوع کاربست قوای فکری و فیزیکی اش بیندیشد.

کارگر

چه بسا 

کارش سفت کردن پیچی و یا تولید پیچ و مهره ای است.

کارگر

چه بسا

از فراورده و یا فراورده های نهایی کار خود بی خبر است.

ضمنا

نمی تواند هم با خبر باشد.

در سیستم تولیدی جامعه بشری تقسیم جامعتی کار برقرار است:

پیچ و مهره ای که پیشه وری و یا کارگری در کارخانه ای تولید می کند،

هم می تواند در تولید دوچرخه ای مورد استفاده قرار گیرد و هم در تولید تراکتوری و خرمنکوبی و یا خودرو و قطار و هواپیمایی.

اگر جامعه کمونیستی هم باشد، قضیه از همین قرار خواهد بود.

یعنی

کار خسته کننده و فرساینده خواهد بود و نه سازنده و شادی بخشنده.

بختیاری کارگر و هر زحمتکش دیگر 

رشد و توسعه روز افزون نیروهای مولده به ویژه علم و فن و فن آوری و وسایل تولید و ابزارهای کار و رهایش دم به دم کارگر از کار فیزیکی کسالت اور و فرساینده است.

امروز

در کارخانجات تاریک ج خ چین

 تولید مایحتاج به صورت اوتوماتیک و بی نیاز از کارگران صورت می گیرد.


مارکس در این جمله

کار

را

دیالک تیک فرم و محتوا 

را

به صورت تغییر فرم های طبیعتی  و محتوای روحی و روانی و فکری کارگر

بسط و تعمیم می دهد.

 

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر