رخشنده اعتصامی
(۱۲۸۵ – ۱۳۲۰)
معروف به پروین اعتصامی
درنگی
از
شین میم شین
پیام داد سگ گله را، شبی گرگی
که
صبحدم بره بفرست، میهمان دارم
مرا به خشم میاور، که گرگ، بدخشم است
درون تیره و دندان خون فشان دارم
جواب داد،
«مرا با تو آشنائی نیست
که رهزنی، تو و من، نام پاسبان دارم
من از برای خور و خواب، تن نپروردم
همیشه جان به کف و سر بر آستان دارم
مرا گران بخریدند، تا به کار آیم
نه آنکه کار چو شد سخت، سر گران دارم
مرا قلاده به گردن بود، پلاس به پشت
چه انتظار از این بیش، ز اسمان دارم
عنان نفس، ندادم چو غافلان از دست
کنون به دست توانا، دو صد عنان دارم
گرفتم آنکه فرستادم آنچه می خواهی
ز خود چگونه چنین ننگ را نهان دارم؟
هراس نیست مرا هیچگه ز حملهٔ گرگ
هراس کمدلی برهٔ جبان دارم
هزار بار گریزاندم ات به دره و کوه
هزارها سخن، از عهد باستان دارم
شبان، به جرات و تدبیرم آفرینها خواند
من این قلادهٔ سیمین، از آن زمان دارم
رفیق دزد نگردم به حیله و تلبیس
که عمره است به کوی وفا مکان دارم
درستکارم و هرگز نماندهام بیکار
شبان گرم نبرد، پاس کاروان دارم
مرا نکشته، به آغل درون نخواهی شد
دهان من نتوان دوخت، تا دهان دارم
جفای گرگ، مرا تازگی نداشت،
هنوز
سه زخم کهنه به پهلو و پشت و ران دارم
دو سال پیش، به دندان دم تو برکندم
کنون ز گوش گذشتی، چنین گمان دارم
دکان کید، برو جای دیگری بگشای
فروش نیست در آنجا که من دکان دارم»
پایان
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر