اریش فروم
(Erich Fromm)
( ۱۹۰۰ – ۱۹۸۰)
انتقاد اساسی مارکس از سرمایهداری
معطوف به تقسیم ناعدلانۀ ثروت نمیگردد،
بلکه به تغییر یافتن کار بکاری اجباری، بیگانه و بیمعنا که انسان را به «موجودی فلج شده» تبدیل کرده است.
معنی تحت اللفظی:
هدف مارکس از نقد نظام سرمایه داری، فقط انتقاد از تقسیم ناعادلانه ثروت نبوده است.
مارکس منتقد تبدیل کار به چیزی جبری و بیگانه با بشر و بی معنا بوده است.
چنین کاری انسان را مفلوج می سازد.
سؤال اول این است
که
مگر خصلت کار در جامعه سرمایه داری، اجباری است؟
یکی از تفاوت های اساسی جامعه سرمایه داری با جوامع برده داری و فئودالی
آزادی و برابری همه اعضای جامعه در جامعه سرمایه داری است.
این آزادی و برابری فرمال اند.
فرمال بودن چیزی اما به معنی فرمالیته (توخالی) بودن آن نیست.
برای اینکه هر فر می در دیالک تیک فرم و محتوا وجود دارد.
یعنی دارای محتوایی است.
این تفاوت
در شعار برنامه ای بورژوازی «آزادی و برابری و برادری» انعکاس می یابد.
بنا بر این شعار برنامه ای بورژوازی
کارگر
به مثابه فروشنده کالایی به نام نیروی کار
و
بورژوازی
به مثابه خریدار نیروی کار
در بازار
هم آزادند و هم برابر.
یعنی
کار کارگر نمی تواند مبتنی بر اجبار باشد.
کارگر حتی در انتخاب خریدار نیروی کار خود، یعنی در انتخاب این و یا آن سرمایه دار،
آزاد و مختار (صاحب اختیار) است.
این بدان معنی است
که
سرمایه داران بر سر خرید نیروی کار با یکدیگر رقابت دارند که به نفع کارگر تمام می شود.
به همین دلیل افزایش بهای نیروی کار (میزان دستمزد کارگر) در کارخانه ای،
فقط به آن کارخانه محدود نمی ماند.
بلکه به اوجگیری مبارزات طبقاتی کارگران منجر می شود و سرمایه داران را به افزایش بهای نیروی کار مجبور می سازد.
این ادعای مارکس جوان که کار در جامعه سرمایه داری به کاری بیگانه تبدیل می شود،
قبلا مورد بحث قرار گرفت:
بی خبری کارگر از سرگذشت و سرنوشت فراورده تولیدی اش،
در جامعه سوسیالیستی نیز وجود خواهد داشت.
این بیگانگی کذایی،
اتفاقا
به آشنایی عمیق تر و بهتر کارگر با ارزش و اهمیت کار خود منجر می شود و نه به بیگانگی او.
مثال:
وقتی کارگری که پیچ و مهره تولید می کند،
بداند که فراورده کارش در صدها فراورده دیگر مورد استفاده قرار خواهند گرفت،
هم به خودآگاهی می رسد و هم به آشنایی عمیق با اهمیت و عظمت کار خود.
این ادعای مارکس جوان که کار در جامعه سرمایه داری به کاری بی معنا تبدیل می شود،
حتی به دلایل معرفتی ـ نظری (تئوری شناخت مارکسیستی ـ لنینیستی) باطل است.
کار هر کس و حتی هر جانور، هر چه باشد،
فی نفسه،
معنامند است.
چون کار بر خلاف آب در هاون کوبیدن، به نیل به هدف و آماجی منجر می شود.
مثال:
حتی پرنده ای که آشیانه می سازد، پیشاپیش به معنای آشیانه وقوف دارد:
معنای آشیانه
تشکیل خانواده و تولید مثل (پرورش جوجه ها و تکثیر نوع) است.
علاوه بر این،
هر کارگر و حتی هر جانور در فراورده کار خود، لیاقت تولیدی خود را، یعنی خلاقیت خود را می بیند و به خودشناسی می رسد و لذت وافر می برد.
یعنی
نه کار خود را بی معنا می داند و نه خود را و زندگی خود را.
به همین دلیل
رسیدن به نیهلیسم (پوچی زندگی) و پسیمیسم (بدبینی)
مشخصه کسانی است که با کار بیگانه اند.
یعنی
انگل و علافند و نه مولد و زحمتکش.
ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر